ویدئوکست کتاب باز

 

درودی گرم از قمر تاج، اول به شما و دوم به تکنولوژی

جانم برایتان بگوید که این روزها بسیار گرفتار هستیم و یک پایمان در مطبخ است و پای دیگرمان در مکتب، پای درس و مشق بچه‌ها.
اگر مابین امورات بیرونی و اندرونی و تحصیلی و تنظیفی( منظور نظافت کردن است 😉 ) مجالی دست دهد و فراغتی کوتاه حاصل شود گاهی مجله‌ای تورق می‌کنیم یا پیگیر اخبار یومیه شده و احوال نسوان خانه‌باغ را جویا می‌شویم.
باد ت.ل.گ.را.م  به گوشمان رساند که نویسنده و فیلم‌ساز کاربلدمان جناب آقای احسان عبدی‌پور تریبونی در تلوزیون یافته یا دادانده شده(از فعل دادن به معنی به او داده شده) که در آن به مقولات سیر و سفر و قصه‌ می‌پردازد.
ما که قمرتاج باشیم دلمان ضعف می‌کند برای این مقولات، لکن وقتش را نداریم که راس ساعت هفت شامگاه بنشینیم پای تلوزیون. 
خدا عمر دراز دهد به بانیان اینترنت و خالقان دنیای مجازی. به مدد این دنیای کارآمد در نیمه‌شبان که همه خوابند و ما بیدار می توانیم این برنامه‌ی وزین را استماع کنیم.

استماع لهجه‌ی دلنشین جنوبی، تجربتی جدید است و باعث می‌شود از لهجه‌ی اتوکشیده‌‌ی رایج دقایقی به دور باشیم.
غوطه خوردن در فرهنگ غنیِ جنوب را هم به مزایای این برنامه باید افزود. 
البت مزایای این برنامه بسیارست و باقیش را می‌گذارم تا خود محترمتان کشف نمایید.

باشد که استمرار یابد و برقرار باشد.

 

قمرتاج در حال گوش دادن به ویدئوکست برنامه‌ی کتاب باز.

 

پ.ن. روزهای شنبه و دوشنبه ساعت هفت شبکه‌ی نسیم

قمرتاج خانومی که ما باشیم

تولد قمرتاج

جانم برایتان بگوید که حدود چهار سال پیش نزدیکیهای تابستان بود که طبق سنوات گذشته با دوستان هم پیاله، کاسه ی چه کنم دست گرفته بودیم که تابستان بچه هایمان را چطور بگذرانیم.

بله، «همه می دانند همه می دانند » که ما نسلی بودیم که برای تابستانهایمان چندان برنامه ریزی خاصی نداشتیم و اوقات را جز مطالعه ی گاه گاهی کیهان بچه ها و مجلات قدیمی، غالبا به بطالت می گذراندیم. اما نسل های بعد از ما اوضاع بهتری دارند و چون غالبا تک فرزند هم هستند، والدین با کلاسهای مختلف سرشان را گرم می کنند که هم فال است و هم تماشا.
هم الی جون و یاسی جون و پارمیدا جون و همه ی اسامی کسی نشنیده تا حالا، به نان و نوایی می رسند هم اولیای محترم برای خودشان زمان می خرند و بساط پزهای تلفنی و اینترنتی و حضوریشان را گرم نگه می دارند.

القصه با دوستان، صحبت چگونه پر کردن ایام تابستان برای بچه هایمان بود که دیدیم هر جور که وقت را در جهت کلاسهای مختلف کش بدهیم باز هم پر نمی شود و لابلایش خالی می ماند به جهت جویده شدن اعصاب مادران که مدام مته ی حوصله ام سر رفته، به مغزشان فرو می رود. مگر چقدر بچه زبان می خواند یا ورزش می کند یا می رقصد یا ساز می زند یا کاردستی می سازد؟ واقعا چقدر؟!؟!

«من درد مشترکم، مرا فریاد کن!!!!»
بله، تعطیلات تابستان درد مشترکی بود که موذیانه و کشدار، ته ذهنمان تار می تنید و منتظر بود مثل حشره ای کوچک ما را در دام بطالت خودش بیندازد و سه ماه تمام دست و پازدن ما را در گرمای جانسوز، تماشا کند و از زیر سایه ی درخت بید برایمان به نشانه ی خوب بلاروزگاری برایتان ساختم، دست تکان بدهد.
ما که ما باشیم و معرف حضور شما هستیم، به عادت معهود چشم بستیم و غوطه خوردیم در حوض خاطرات. رفتیم جایی که اکنون شبیه رویاست ولی برای ما خانه بود آن روزها. حیاط داشت، ایوان داشت، باغچه داشت، گربه ی خانگی و کفتر چاهی داشت، گوشه ی حیاطش بشکه ی نفت داشت، زیر زمین داشت حتی پشت بام هم داشت و هیچ کدام هم مشاع نبود و «کور شوم اگر دروغ بگویم»... 
القصه ، دو خط در گروه دوستان نوشتیم ای کاش خانه باغی داشتیم که تابستانها به آنجا می رفتیم...
هنوز کلام منعقد نشده بود که دیدیم آرزوی خیلی ها را کاملا بر حسب تصادف به زبان آورده ایم.
سرتان را درد نیاورم، دسته جمعی شیرجه زدیم در رویای داشتن خانه باغ و از آنجا که در زمان حال برآورده کردن چنین آرزویی محال است، موج زمان را خلاف جهت راندیم تا به دوران خانه های بزرگ و حوض و ایوان دار رسیدیم. همان جا بود که شخصیت قمرتاج به دنیای ما وارد شد. بانویی که با نسوان هم پیاله ی خود در خانه باغی دور هم بودند و بچه هایشان هیچ وقت نمی گفتند که حوصله شان سر رفته. آن قدر پرنده و خزنده و ماجرا داشت خانه باغ ، که نفهمند روزشان چطور به شب می رسد.
و ما هم در خلعت قمرتاج،  سرمان گرم بود با بساط چای و قلیان و غیبت...

 

قصه کوتاه

چراغ خانه باغهایتان فروزان

مرقوم به قلم خودمان به تاریخ جاری

ماجراهای قمرتاج

عرض سلام خدمت نسوان محترمه ی خانه باغ
امیدوارم که بلا از جان و مالتان دور باشد

جانم برایتان بگوید که در هفته ی ماضی، یک فقره سرقت در ییلاقات ما واقع در طهران اتفاق افتاد که طی آن یک عدد طرار از خدا بی خبر به ماشین صادق خان سبیل کلفت عزیز ما دستبرد زده و  دستگاه پخش خوش الحانمان، عینک های آفتابی خوش رنگمان و ایضا شارژر موبایل و چند رشته کابلمان را برده و طفلک بیچاره آنقدر درمانده بوده که از ژل ضد عفونی دست و قوطی پول خوردها هم نگذشته است و تنها به دستمالهای مصرف شده که در درب ماشین بوده اند رحم کرده است، یحتمل که یک فینی هم با آنها کرده باشد  محض خالی نبودن عریضه، الله اعلم.

از قرار رسم مرسوم با قوه ی نظمیه تماس گرفتیم. منتظر بودیم تا جناب دکستر* با تجهیزات مربوطه به جهت انگشت نگاری و جستجوی نمونه ی دی ان ای از راه برسد که یک سرباز موتور سوار رسید و کل قضیه با یک ورقه صورت جلسه فیصله پیدا کرد. 
علی ای حال که ما این نامه را مرقوم می کنیم صادق خان به مدد نصب دزد گیر و تعویض قفل، چند درجه ماشین را ارتقا داده و چونان مارگزیده ای مدام صفحه ی  دزدگیرش را رصد می کند و مترصد شکار کردن طراران محل می باشد. نا گفته نماند در عزای دستگاه پخش هم چشم دوخته است به در تا پیک این تر نتی برای اتول عزیزمان، یک عدد دستگاه پخش قزمیت بیاورد تا دیگر با دلبریهایش دل طراران محل را نبرد.

اراتمند شما
قمر تاج در حال شستن رو کشهای ماشین

*سریال جنایی دکستر که در آن دکستر جرم شناس متبحری است.

 

پ.ن. اخوان عزیز شعری دارد با این مضمون:

 من دخو را ناگهان همگام خود دیدم.
ماجرای او شروعی داشت حسرتناک،
با غروری کوچک وساده.
می کشید آهی و با حسرت،
«پیش از اینها مخلصت دارایِ...»تا می گفت؛
«وانتی باری»نگفته،دیگران دنبال می کردند:
«یک ابو طیِارۀ قُزمیت صد رحمت به گاری بود»!
او، ولیکن جمله اش را باز هم تا انتها می گفت:
«...وانتی باری و تا حدّی سواری بود.»
او به قول بچه های ماندگار قصر
«از بلا تکلیفیهای ماندگاری»بود.

 

عاشق آن کلمه ی قزمیت بودم و همیشه دوست داشتم جایی ازش استفاده کنم ؛)

قمرتاج در آستانه ی سال جدید


عرض سلام و ارادت خدمت نسوان محترمه و مکرمه ی خانه باغ

آن قدر به دیدار ما در ییلاقات اولیا، قدم رنجه نفرمودید که به قرنطینه ی خانگی رفتیم و اوضاع چنان قمر در عقرب  و طالع چنان نحس گردیده که هیچ رمل و اسطرلابی معلوم نمی کند که چه زمان می توانیم پا را از گلیم خانه فراتر نهاده، به سمت کوچه و یا زبانم لال قصبه ی اطراف میل نماییم.

القصه، از شکوه و شکایت که بگذریم باید برایتان مرقوم کنم، که اطلسیها و بنفشه ها و گلهای شمعدانی کما فی السابق باغچه را رونق داده اند و بوی یاس رازقی خانوم هایده که رایحه اش از گرامافون صادق خان عزیزمان، در عصرگاه، در ایوان می پیچد، ملال روزگار را کمتر می کند. 

جانم برایتان بگوید که این روزهای آخر سال، که دستمان از خرید از دکان بزازی و حجره ی طلافروشی قازاریان کوتاه بود، درِ صندوقچه های بی بی جان را باز کردیم و مقدار مبسوطی پارچه های مخمل آب ندیده و اطلس از آب گذشته، سوغات سفر آقاجان به شرق را یافت  کرده و با اندکی انداز و برانداز، پیراهنی دوختیم قواره ی تن.

 اما من باب طلاجات صادق خان عزیرمان اصرار و ابرام خاصی داشت تا سرتاپای ما را طلا بگیرد به جهت دستخوش زحمات و جانفشانی های چندین و چند سال زندگی مشترک. 
تا آنجا هم پیش رفت که پنهان از ما پوستین اعیانی را به تن کرده و پاشنه های گیوه های مَلکی را ورکشیده بود، به عزم بازار طلافروشان. لکن صبیّه ی کوچکتر متوجه شده بود و خبرمان کرد. به طرفة العینی دویدیم به بیرونی و چونان فرشته ای با بال چادر سفیدمان راه را بر ایشان سد کردیم، مبادا پا از خانه بیرون بگذارد. لبخندی ملیح  به لب نشاندیم و صدایمان را چون قل قل چشمه لطیف کرده، فرمودیم: 
تصدقت گردم، سلامتی شما قوّت قلب قمرتاج است و نفس حق شما، جانی دیگر در جان قمرتاج. چه حاجت به بذل مال در این عالم واگیر؟ باشد که زودتر این بلا بگردد و قضا رو به بهبودی رود.

و این شد که حالا نشسته ایم برای پای سفره ی هفت سین همان سرویس قدیمیمان را برق می اندازیم و در دل دعا دعا می کنیم که صادق خان سر قولش بماند و جانفشانیهای ما را از یاد نبرد و بعد از دوران واگیر، وفای به عهد نماید
انشالله🥰😍
دیدار موکول به ایام بعد از قرنطینه

قربانتان: قمرتاج زبان سوخته😂😅
اسفند ماه سنه ۱۳۴۸

 

 

قمر تاج خانومی که ما باشیم

 

جهان پیش روی ما قرار است جای بهتری برای زندگی کردن باشد و گواهی این امر هم آمد و شد اتومبیل ها در خطوط شهری و بین شهری به جای درشکه های قدیمی است.
صادق خان عزیزمان در این عصر دلپذیر زمستانی در حالی که مشغول نوشیدن چای قند پهلو بود تمام تلاشش را می کرد تا از روزنامه ی « عصر آتی» اخباری مناسب حال ما که قمرتاج باشیم قرائت کند تا هم از احوال روزگار عقب نمانیم و هم اوقاتمان به خوشی سپری شود.
روزنامه ی وزین، در ادامه ی ادعای بهتر شدن روز و روزگار و اشاره های مختلفی که به مسائل گوناگون اعم از اغذیه و اشربه و البسه کرده بود و به واکاوی تغییرات پرداخته بود فراخوانی هم صادر کرده بود که صادق خان در ادامه آن را خواند.
بدین وسیله و با مشاهده ی تغییرات بیشمار از شما خواننده ی گرامی دعوت می شود تا تغییرات مشهود خود را بصورت عکس یا دست نوشته ارسال بفرمایید. به بهترین تغییر و تحول جوایز ارزنده تعلق می گیرد.

ما که قمرتاج باشیم و گاهی دست به قلم می بریم گوشهایمان تیز شد و دست نوشته ای تقدیم کردیم به این مضمون

به نام خداوندگار عزیز که از بدو تولد تا روز مرگ ،دو روزمان را مثل هم رقم نزده است
طی ده سال ماضی تا سنه ی جاری ما تغییرات شگفتی داشته ایم که در گمان خودمان هم نمی گنجید.
ما از نوعروسی خام با دستپختی نچسب، تبدیل شدیم به زنی کدبانو و خانه دار که سعی می کند هر روز زندگیش را با طعمی جدید شروع نماید.
ما از دخترکی شیطان و بازیگوش که دغدغه ای جز خویشتن خویش نداشت تبدیل شدیم به مادری دلسوز و البته کمی سخت گیر که خواب شبش را وقف کودکان کرده و ساعات روزش را در پی آسایش آنها به شب می رساند.
و اگر چه این ها همه مایه ی خشنودی ما است اما آنچه طی این سالها مایه ی رضایت خاطر ما بوده و ما را در سایر جهات هم تغییر داده، مطالعه ی کتب در زمینه های مختلف و دیدن فیلم ها در حد بضاعت بوده که باعث شده احساس بهتری نسبت به ده سال گذشته ی خود داشته باشیم. ما در این دهه یاد گرفتیم که وقتی هم برای خودمان بگذاریم فارغ از صادق خان و کودکان و تامل کنیم در سایر چیزهایی که دوستشان داشته ایم و پیش از این فرصت نکرده ایم به آنها برسیم.

سخن کوتاه
روزهایتان متفاوت و رو به تعالی
قمرتاج رو به رشد😂

قمر تاج خانومی که ما باشیم

🎄🎄🎄🎄

جانم برایتان بگوید که اخوی کوچک صادق خان، جناب باقر خان به تازگی از فرنگ برگشته اند و بیش تر از آنکه در مقوله ی تحصیلات کسب کمالات فرموده باشند در زمینه های اجتماعی فرنگی، تغییرات چشم گیری فرموده اند. من جمله دیگر با صادق خان از یک دوری غذا نخورده و پیاله ی دوغشان را هم جدا کرده اند و می فرمایند :« از بهداشت به دور است که از ظرف مشترک اطعمه و اشربه میل نماییم».

سعه ی صدر صادق خان عزیزمان هم البته حدی دارد. این مقوله را پذیرفته اند اما دیروز که جناب باقر خان با درخت کاجی هم قد و قواره ی خودشان وارد حیاط منزل شدند و اصرار داشتند که کاج بی خبر از همه جا را به اندرونی منزل بیاورند محض گرفتن جشن کریسمس دیگر خون صادق خان به جوش آمد و فرمودند:« اخوی جان! پدرمان فرنگی بوده، بی بی جانمان فرنگی بوده، این قرتی قشم شم بازیها چیست که در آورده ای»؟
باقرخان هم در حالی که ریسه ی کاغذ های رنگی را به دور گردن پیچیده بود، هن هن کنان فرمودند که جشن کریسمس بدون کاج نمی شود و همچون روز برایمان روشن بود که حال و دمی است که غائله بالا بگیرد و درخت کاج بیچاره به سرنوشت هیزم های بخاری گرفتار آید.

در همین گیر و دار صبیّه ی کوچک تر که جان صادق خان به جانش بند است، از همه جا بی خبر دوید و از شاخه ی باریک کاج آویزان شد و چشمهایش از دیدن کاغذهای رنگی برق شادمانی زد.

باقرخان هم که تنور را داغ دید نان را چسباند و با چشمکی رو به صادق خان فرمود:« تصدقت گردم، محض خاطر این نوردیده بگذار کاج را بیاوریم و تزئین کنیم».
علی ای حال درخت کاج نزول اجلال فرموده اند در کنار بخاری هیزمی و نور دیدگان هم جوراب های نوشان را آویزان کرده اند و ما که قمر تاج باشیم با رقّت قلبی که در صادق خان عزیزمان سراغ داریم، یقین می دانیم که پیش از آفتاب نفری یک عدد پنج قرانی به نیابت از بابانوئل در جورابها منزل خواهد کرد.


سال نو مبارک
قمرتاج در حال وصله کردن جوراب
🎄🎄🎄🎄

قمرتاج خانومی که ما باشیم

 

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنین نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند

جانم برایتان بگوید که صادق خان عزیزمان به مناسبت خوش یمن شب چله تفالی به حافظ زده بودند و چنان که از آغاز سخن هویداست، مشغول قرائت هستند.
امروز فرصتی فراهم شد تا به درخواست مکرر صبیه ی کوچک تر، پاسخ مثبت دهیم و برای اهل منزل آش رشته تیار کنیم. جای همگی خالی با استقبال مواجه شد و ناگفته نماند که صادق خان هم در این فقره همکاری داشتند و سبزی آش را برای این امر خیر، مهیا فرمودند.
در کنار آش، چند قاچ هم هندوانه نوبر کردیم که به نیّت دانه های زیادش، خیر و برکت وارد زندگیمان شود و چند دانه انار یاقوتی هم که صادق خان به موسم انارچین ، دستچین فرموده بودند، تنگش گذاشتیم تا سفره مان به رنگ مهر در شفق ، قرمز و زیبا شود.
ما همچنان در کش و قوس و آمد و شد هستیم تا بزم کوچکمان رونق داشته باشد و سیاهی را با کمک مهر تابان از خانه بدر کرده و روشنایی مهر را میزبانی کنیم.

توانگرا دل درویش خود بدست آور
که مخزن زر و گنج درم نخواد ماند

صادق خان حین خواندن این بیت چشمکی هم حواله ی ما می کنند که یعنی قمرتاج جان، چای نبات را هم مهیا کن تا از عوارض آش رشته و انار و هندوانه ی نوبر در امان باشیم و در این درازترین شب سال، مزاجی آرام داشته باشیم.

آدینه تان گرم
قمرتاج شب زنده دار

صبیه: دختر
تیار کردن: درست کردن

پ.ن. در نوشتن این بخش پاره ای تقلب فرمودیم. به بزرگواری خودتان چشم پوشی بفرمایید.

قمر تاج خانومی که ما باشیم

🚀🚀

جانم برایتان بگوید که راویان چنین روایت می کنند که بشر دوپا، زمین زیبا را برای قدم زدن و به گند کشیدن، کافی ندانسته و طی پاره ای مطالعات و مراسلات و استعلامات ، نیت کرده تا پا را نه بر زمین که بر هوا و دقیقتر آن بر روی مریخ بگذارد و آن مکان بکر و دور از دسترس را متبرک به قدوم انسانیش گرداند.
صادق خان همان طور که سبیلش را تاب می داد از روزنامه ی «عصر آتی»، این مطلب را برای ما می خواند و از فحوای کلام پیداست که نظریات خودش را هم در لابلای خبر گنجانده است.
ما اما بر خلاف صادق خان بسیار از این ایده خوشمان آمد ، چه عاشق سفر هستیم و چه بسا از سیاره ی سرخ بتوانیم وقایع شگفت انگیزتری را مرقوم بفرماییم.
با لبخند رو به صادق خان گفتیم: که بدمان نمی آید علاوه بر زندگی زمینی ، زندگی فضایی را هم تجربه نماییم و سیری هم در آفاق کیهانی داشته باشیم.
صادق خان عزیزمان که انتظار این استقبال گرم را نداشتند، همان طور که روزنامه را تا می کردند گفتند: چه خزعبلاتی که چاپ نمی کنند تحت عنوان اخبار آتی. تصدقت گردم ما خانه ی دل را برای شما آراسته ایم، چه اینجا چه مریخ، شما اینجا خانه دارید. و با مشت مبارک چند بار به سینه کوفتند.
ما که قمرتاج باشیم بار دیگر مغلوب این قلب عاشق شدیم و اصلا کجا بهتر از جایی که قلب صادق خانمان در آنجاست.
و این چنین پرونده ی سفر به مریخ مختومه اعلام گردید.

قمر تاج چمدان نبسته، باز کرده
آذر ماه چندین سنه قبل
❤️❤️❤️❤️

پ.ن. اصل خبر: بیشتر از ۲۰۰هزار نفر برای سفر یکطرفه به مریخ در سال ۲۰۲۲جهت ساکن شدن در این سیاره درخواست داده اند.

پ.ن. گفتمش برات خونه می سازم از خشت و گل
        گفت اگه دوسم داری جام بده تو خونه ی دل
بخشی از تصنیف ماه پیشانو به خوانندگی دریا دادور 

قمر تاج خانومی که ما باشیم

🍁🍂🍁🍂

جانم برایتان بگوید که مدتی مدید بود که از خبر احوال شما بی اطلاع مانده بودیم اکنون و از سر دلتنگی کاغذی روانه می کنیم و امید داریم که از خوبان دوران، مانده باشند نسوان خانه باغ که از دوستان ما بوده اند و روزگاری سری از هم سوا بوده ایم.

این ایام که ما نبوده ایم و شما بوده اید، چندین فقره جنگ و صلح و توافق نامه و سایر امورات جهانی و بین قاره ای رخ داده که اکنون که از خواب چند ساله برخاسته ایم به سمع و نظرمان رسیده است.
من باب تکنولوژی چندین فقره پیشرفت را شاهد هستیم که گویا در نبود ما اتفاق به هم رسانده اند و حالا مثل نقل و نباتی که همیشه در جیب صادق خان سبیل کلفت عزیزمان بود، در دسترس خرد و کلان قرار گرفته اند.
اگر بخواهیم با شما رو راست باشیم این خواب زمستانی که به آن فرو رفتیم چندان به مذاق ما خوش نیامد ، چه دنیا همان طور لنگ لنگان هنوز بر همان مدار کج می چرخد و روابط خوش یومیّه که در عهد ماضی مایه ی انبساط خاطرمان بود در این عهد همگی رنگ باخته اند و بی معنا شده اند. سبیّه ی کوچکمان که جانمان به جانش بند بوده و هست، گاهی به طریقه ی ارتباطات مجازی ل.ع ( لعنه الله علیه) حالی از ما می پرسد و ما همچنان در حسرت در آغوش کشیدنش هستیم.

عمر دوباره به ما نیامده، مرحمت فرموده ما را مس کنید.

قمرتاج طویل العمر
به گاه خزان
🍁🍂🍁🍂

پ.ن. عمر دوباره کیلو چند جانم
پ.ن. اصل خبر: پروژه ی انجماد آدمی با خارج کردن آب بدن و تزریق ضد یخ و قرار دادن در یخ خشک، تحت بررسی است و دو تا داوطلب هم دارد تا اینجا

قمرتاج خانومی که ما باشیم

🍉🍇🍉🍇
سلام و صد سلام خدمت نسوان محترمه و پر مشغله ی خانه باغ

در روزهای ماضی تلاشمان بر آن بود تا مقادیری راندن اتوموبیل را تمرین کنیم تا در این آشفته بازار نبود درشکه و ماشین دودی، بتوانیم گلیم آمد و شدمان را از آب بیرون بکشیم.
نور دیدگان از این پیشامد بسیار مشعوف هستند و مدام ما را با تشویق‌های مکررشان شیرین کام میکنند. حالا بین خودمان بماند که طلعت بانو و زرین تاج مدتهاست که خودشان رانندگی می کنند و ما تازه داریم مشق گاز و کلاج و ترمز می کنیم.
ناگفته نماند، شما که غریبه نیستید مقادیری دشنام و حرف ناگوار هم نثار درشکه سوارانی که خط خودشان را رعایت نمی کنند هم کرده ایم که در این موارد صادق خان سبیل کلفت در گوش نور دیدگان پنبه می چپاند و با چشم غرّه ای بی نظیر، فرهنگ چهل ساله ی ما را زیر سوال می برد و صد البته ما هم زیر سبیلی رد می کنیم.
راویان اخبار خبر آورده اند که در سنوات آتی، پدال کلاج ل.ع ( لعنت الله علیه) ور خواهد افتاد و جماعتی از قضیه ی نیم کلاج و ماجرای خاموشی های مکرر خلاص خواهند شد.
باقی بماند برای بعد

ایام به کام

ارادتمند قمر تاج
سنه ۱۳۴۷ هجری خورشیدی به گاه تموز
🍉🍇🍉🍇

 

پ.ن. نوشته قدیمی است

قمر تاج خانومی که ما باشیم

🍁🚽🍂🚽🍁🚽🍂
قمر تاج و بهداشتی جات

عارضم خدمت نسوان محترمه که باد خزان نرم نرمک در طهران پیچیده و برگهای رنگ به رنگ را از جانب باغات شمیران تا پیچ شمیران و لاله زار که ما ساکن باشیم، می آورد و فی الحال که ما این نامه را کتابت می کنیم عطر خوش نارنگی نوبر در فضای اتاق پیچیده است. البته ما اهل نوبر کردن نبودیم و داستان دارد این خرید نارنگی از طرف صادق خان.

عرضم به حضورتان که امروز صادق خان با روی گشاده آمد منزل با لبخندی به پهنای صورت و یک کیسه نارنگی که می داند دوست دارم. با تجربه ی چندین و چند ساله گوشم خبردار شد که کاسه ای زیر نیم کاسه است.

ساعتی که گذشت دیدم که صادق خان در حالیکه سبیل کلفتش را می پیچاند رو به بالا، رفت سمت درب منزل و با یک توپ پارچه ی چیت گلدار در دستش به داخل برگشت.
در ادامه که جویای قضیه ی خرید این توپ پارچه شدیم فرمودند که قمر تاج جان ! دستمال کلینکس افتاده است به عبارتی فینی صد تومان و بهداشتی جات فرنگی نیز نایاب شده است. مرحمت کن و تا اطلاع ثانوی، به رسم مرحوم ننه جانمان از این توپ پارچه انواع دستمال چهارگوش به جهت فین کردن و پاک کردن و مالیدن به در باسن بچه ها، ببُر و در اندازه های مختلف بدوز. یک خوش قواره اش را هم برای در جیب ما بدوز تا در جیب کت نیمدارمان بگذاریم و فرهنگ سازی اجتماعی کنیم.

علی ایّ حال در این روز زیبای آدینه نشسته ایم زیر پنجره ی ارسی و در حال چرخاندن چرخ خیاطی سینگرمان به عطر خوش نارنگی دلمان را خوش کرده ایم و به رسم ننه جانمان، کهنه می دوزیم‌.

عجالتا مراقب احوالاتتان باشید و بدانید و آگاه باشید که خون از دماغتان بیاید به صرفه ترست تا اینکه آب دماغتان آویزان شود.

خوش و سردماغ باشید
قمر تاج در حال دوخت و دوز

روز آدینه مقارن با ششم مهرماه ۱۳۴۷
🍁🍂🍁🍂

 

 

قمر تاج خانومی که ما باشیم

سلام و عرض ارادت خدمت ماه رویان خانه باغ

مشاطه گری به گمانمان عمری در حدود چهارده پانزده سال، کمتر از عمر حوا بر روی زمین دارد و اینکه چه کسی حوا را به چهره و مو می آراسته البته پرسشی است که همین امروز به ذهنمان خطور کرد چون تا بوده دوشیزگان و زنان دوست می داشته اند که آراسته و نیکو باشند و حدالامکان از آنچه هستند، زیبا تر به نظر برسند. و لذا ابزار و آلات آرایش همگی قدمتی به قدمت تاریخ دارند و حلزونهای پیچ پیچی هزاران سال است که له می شوند و به عنوان آب رسان برای پوست استفاده می شوند.

اگر از فقره ی حمام با شیر الاغ و گل سرخ و نعنای هندی بگذریم و استفاده از موی بز که با آن ابرو درست می کرده اند یا پودر سنگهای کم بها که بر پشت پلک می مالیده اند به نظرمان، چندان هم دور از ذهن نباشند این فقره که در ادامه می گوییم و ما را برای امشب دو به شک کرده است، به قول بی بی جانمان به عقل جن هم نمی رسیده اما چه می شود کرد که زنست و زیبایی و افسونگری.

علی ای حال، صادق خان از آخرین سفرش به فرنگستان برایمان چند قلم ماتیک، رنگ و وارنگ سوغات آورده و ما الان کاسه ی چکنم دست گرفته ایم که برای این شب زیبای آدینه، کدامشان را به لب بمالیم؟ چرا که از بخت بد،همه شان ما را به یاد بینوا تخم مورچه ی پودر شده و کنه ی قرمز نگون بخت ساییده شده می اندازد 😜

باقی برای بعد
آدینه تان خوشرنگ و لعاب

قمر تاج سرگردان
سنه ۱۳۴۷ هجری خورشیدی به گاه تموز.

 

پ.ن. خانه باغ، مکانی فرضی و مجازیست که دوستان قمر تاج در آنجا ساکن هستند. باغی بزرگ که عمارتی به سبک خانه های قدیمی در وسط آن قرار دارد. خانه ای چند اتاقه  که دور تا دور حیاطش ایوان است با نرده های چوبی و وسطش حوض بزرگ آب. گاهی حوصله ام بکشد برایشان نامه ای مرقوم می کنم به یاد رسم خوش نامه نگاری. 

 

بشوره ببره ایشالله غم و غصه ها رو