عرض سلام خدمت نسوان محترمه ی خانه باغ
امیدوارم که بلا از جان و مالتان دور باشد

جانم برایتان بگوید که در هفته ی ماضی، یک فقره سرقت در ییلاقات ما واقع در طهران اتفاق افتاد که طی آن یک عدد طرار از خدا بی خبر به ماشین صادق خان سبیل کلفت عزیز ما دستبرد زده و  دستگاه پخش خوش الحانمان، عینک های آفتابی خوش رنگمان و ایضا شارژر موبایل و چند رشته کابلمان را برده و طفلک بیچاره آنقدر درمانده بوده که از ژل ضد عفونی دست و قوطی پول خوردها هم نگذشته است و تنها به دستمالهای مصرف شده که در درب ماشین بوده اند رحم کرده است، یحتمل که یک فینی هم با آنها کرده باشد  محض خالی نبودن عریضه، الله اعلم.

از قرار رسم مرسوم با قوه ی نظمیه تماس گرفتیم. منتظر بودیم تا جناب دکستر* با تجهیزات مربوطه به جهت انگشت نگاری و جستجوی نمونه ی دی ان ای از راه برسد که یک سرباز موتور سوار رسید و کل قضیه با یک ورقه صورت جلسه فیصله پیدا کرد. 
علی ای حال که ما این نامه را مرقوم می کنیم صادق خان به مدد نصب دزد گیر و تعویض قفل، چند درجه ماشین را ارتقا داده و چونان مارگزیده ای مدام صفحه ی  دزدگیرش را رصد می کند و مترصد شکار کردن طراران محل می باشد. نا گفته نماند در عزای دستگاه پخش هم چشم دوخته است به در تا پیک این تر نتی برای اتول عزیزمان، یک عدد دستگاه پخش قزمیت بیاورد تا دیگر با دلبریهایش دل طراران محل را نبرد.

اراتمند شما
قمر تاج در حال شستن رو کشهای ماشین

*سریال جنایی دکستر که در آن دکستر جرم شناس متبحری است.

 

پ.ن. اخوان عزیز شعری دارد با این مضمون:

 من دخو را ناگهان همگام خود دیدم.
ماجرای او شروعی داشت حسرتناک،
با غروری کوچک وساده.
می کشید آهی و با حسرت،
«پیش از اینها مخلصت دارایِ...»تا می گفت؛
«وانتی باری»نگفته،دیگران دنبال می کردند:
«یک ابو طیِارۀ قُزمیت صد رحمت به گاری بود»!
او، ولیکن جمله اش را باز هم تا انتها می گفت:
«...وانتی باری و تا حدّی سواری بود.»
او به قول بچه های ماندگار قصر
«از بلا تکلیفیهای ماندگاری»بود.

 

عاشق آن کلمه ی قزمیت بودم و همیشه دوست داشتم جایی ازش استفاده کنم ؛)