🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷


نوروز نشسته بالای ابرها و با یکی دو باران دیگر، بر سرمان می‌بارد. حالا خرده نگیرید که همه‌جا که باران نمی‌بارد. نوروز می‌تواند با اشعه‌ی آفتاب یا مهتاب خوشرنگ پایان اسفند یا نسیم روح‌نواز دریا یا سکوت دلچسب کویر ... قدم به خانه‌ هایمان بگذارد، پس خیلی در بند نحوه‌ی آمدنش، نباشید که خودش از هر بندی رهاست و راهش را پیدا می‌کند.

شکوهی که لحظه‌ی تحویل سال در مشت خودش پنهان کرده، همیشه مثل معجزه‌ای می‌ماند که مرا وادار می‌کند که ایمان بیاورم که شبانه روزهای خوبی در راهند... شبانه‌ روزهایی که سالهاست در پشت تمام ناگواری‌ها و سوگواریها به صف ایستاده‌اند تا زندگی به آنها رخصت دهد، یک مجال کوتاه، یک درنگ، تا سالی را به آنی، روح بخشند و روان کنند در جانهای مرده‌ی ما افسون موهبت زیستن را

_که زیستن، اگرچه خوشایند نبوده گاه گاهی، اما همیشه به از نبود شدن بوده، آن طور که شاملوی سرد و گرم چشیده گفته_

نوروز، افسونگری‌ست که می‌داند، که نیک می‌داند ، چگونه ما را همیشه شیدای خودش نگاه دارد.
می‌داند چگونه قلاب ما را بکشد، تا دنبالش برویم.* تا تمام سال، تمام وعده‌های خوب را حواله دهیم به آمدنش... می‌دانم بهروزی کمتر پیش می‌آید که هم‌رکاب نوروز باشد می‌دانم می‌دانم می‌دانم
اما
هنوز چشم براه آن لحظه‌ی نابم
آن لحظه‌ی نوروز پیروز


سخن کوتاه

* سعدیِ جان
من می‌روم ای بی‌بصر
او می‌کشد قلاب را