حسادت

در زندگیم هیچ وقت آدم حسودی نبودم. همیشه خوشی دیگران باعث خوشحالیم بوده اما...

اما الان به تمام کسانی که بدون ایستادن در صف، واکسن زدند حسودیم میشه

به تمام کسانی که در اولویت بودند و ماه‌ها پیش واکسن زدند حسودیم میشه

به مردمی که هواشون بوی مرگ نمیده حسودیم میشه

به اونا که راحت میرن یه دور تو محله می زنند حسودیم میشه

دلم نه کنسرت می خواد نه سینما نه پاساژگردی نه حتی دیدار دوستان و اقوام

فقط دلم می‌خواد هر روز خبر ابتلای یکی از عزیزان یا آشنایان رو نشنوم

دلم می خواد حسود نباشم اما هستم

 

پ.ن. ببخشید کمی بی‌ادبیه

دو سال قبل که کلاسها برقرار بود یکی از دوستان با سرماخوردگی اومد کلاس و گفت نترسید کرونا نیست

ما به تمسخر گفتیم کرونا .. کی باشه. کلی هم خندیدیم.

حالا از اون همه ساده لوحی خنده‌م می‌گیره 

یه جورایی کرونا اون روزها خیلی دور بود بعید بود 

 

سینه قبرستان

این روزها سینه‌ی قبرستان مهربان‌تر از قبل با ما شده

یکی یکی اقوام و آشنایان ما را در آغوش می‌گیرد

 

 

مپرس چگونه‌ام که تلخ‌ام...بسیار...بسیار...بسیار

اگر به خانه‌ی من آمدی، چراغ قوه همراهت باشد. راه پله هایمان هیچ منفذی برای نور ندارند...

اگر به خانه‌‌ی من آمدی هوای پاک بیاور، نباشد که خفه شوی

قبلا نوشت

.....

اکنون نوشت

می دانم که می‌شود اما حس و حوصله‌اش نیست که برای وبلاگم مارش عزا بگذارم. ریکوئیم موزارت خیلی به حال و هوای این روزها می خورد. همان که مردی که صورتش را نشان نداده، به موزارت سفارش می‌دهد و عمر موزارت کفاف نمی‌دهد که تمامش کند و می‌شود مارش عزای خودش.

ما بی‌چهرگانی هستیم که سفارش مارش عزایمان را داده‌اند و این سعادت را داریم که بشنویم‌اش و هربار ، بی‌شباهت به اندوه قبلی، قلبمان مالامال شود از اندوهی تازه، که دست و پایش را آنقدر کش می‌دهد تا جا شود در این سینه‌ی تنگ وامانده.

عباس صفاری شاعر معاصر دو روز قبل در کالیفرنیا در گذشت.

الان هم خبر درگذشت مهرداد میناوند را خواندم. فقط چهل و پنج سال داشت و به تازگی برای بار دوم ازدواج کرده‌بود.

چند ماه پیش هم علی رضا راهب شاعر دو استکان عرق چهل گیا،  آخرین پستش را گذاشت و طلب شفا کرد و شانزده ساعت بعد، بر اثر کرونا فوت کرد.

فرقی نمی‌کند کجا باشی، هر کجا که باشی مرگ به سراغمان می‌آید. 

این روزها بد دارد می‌گذرد و در میان این همه خبر بد عجیب تنوعی موج می‌زند

آیا جهان تا کنون این همه زشت بوده‌است!!!!

آیا تا کنون این همه دست رد به سینه‌ی مردمانش زده‌است!!!!

آیا تاکنون شده که این همه ما را در کنار هم نخواهد!!!

که جام زهرش را دستش بگیرد و با چشمان باز بسته، پشنگ کند در میان ما

ای بینوا ما!!!

 

ته کوچه‌ی بن بست

ادامه نوشته