معرفی کتاب

اگرچه تیغ تیز سانسور، به گمانم سطرهایی را حذف کرده و سطرهایی را مثل فیلم‌هایی که تغییر داده می‌شوند، تغییر داده، اما هنوز این رمان ارزش خواندن و شنیدن دارد.
بن مایه‌ی رمان اعتماد در بیشتر نقدها، خیانت است. اما در کنار خواندن اثر، گوش دادن به آن با اجرای پر احساس و حرفه‌ای گروه صدا پیشه، بیشتر به من نشان داد که بن مایه‌ی اصلی کتاب عشق است. و اصلا مگر بدون عشق، خیانت معنا دارد؟

اگر حوصله‌ی خواندن کتابش را ندارید، از طریق لینک زیر می‌توانید به اجرای صوتی آن گوش کنید.
https://www.aparat.com/v/4Uu1z



نویسنده: آریل دورفمن
مترجم: عبدالله کوثری
نشر : آگه
قیمت فعلی: ۱۷۵ هزار تومان.

دغدغه

دارم کتاب گذر از زمان را می‌خوانم. کتابی که بالاخره به بازار عرضه شد با تیراژ پانصد نسخه *

در جایی مطرح می‌کند اگر عمر طولانی داشته باشیم آیا خوشبخت‌تریم؟

خوشبختی را نمی‌دانم اما فکر می‌کنم اگر عمر هزار ساله هم داشته باشم باز اولین و مهمترین دغدغه‌ام در زندگی این است که امروز نهار چی درست کنم و مطمئن هستم اگر تمام کائنات هم کمک کنند باز بار چندانی از دوشم برداشته نمی‌شود.

چقدر متن ترانه‌ی ذره‌بین از محسن چاووشی زیباست

به زیر ذره‌بین عشق یکی نشست و دود شد... چقدر این نگاه تازه به ذره‌بین را دوست داشتم.

* کتاب از اشمیت است با ترجمه‌ی خوب و نظارتی خانم شهلا حائری. تیراژ کتاب در کل ۵۰۰ نسخه است. اگر کارهای اشمیت را دوست دارید لطفا از این کتاب حمایت کنید... باشد که به چاپ دوم هم برسد.

سق سیاه

چند روزی هست که کتاب «ویولون سل نواز سارایوو»* رو شروع کردم. موضوع کتاب خیلی خاصه و بخشی از اون بر مبنای واقعیت هست. داستان نوازنده‌ای هست که به نیت ۲۲ نفر که بر اثر اصابت خمپاره یا موشک به شهر سارایوو در جنگ دهه‌ی نود میلادی، همزمان کشته میشند، تصمیم می گیره ۲۲ روز تمام آهنگ آداجیو آلبینونی رو در خرابه ها اجرا کنه. و به این ترتیب با موسیقی، پیام صلح به جهان مخابره کنه.

بعد از جنگ ایران و عراق، جنگ و فروپاشی یوگسلاوی بود که پنجه انداخت بیخ گلوی ما و پیگیر اخبارش بودیم. بلافاصله هم فیلمی به نام نجات یافته براش ساخته شد که همون دوران چندین بار دیدیمش.

این کتاب رو که شروع کردم، اون روزها دوباره اومدند جلو چشمم و ته ذهنم اون روزها رو مزه مزه کردم. با خودم گفتم چه خوب که دیگه اون مناطق آرومه، محاصره‌ای نیست و مردم در امنیت هستند. 

هنوز کتاب به نصفه نرسیده که دیدم دوباره جنگ شروع شده

آیا سق من سیاه بود؟؟؟؟؟

 

پ.ن. پبشنهاد میکنم آداجیو آلبینونی رو گوش کنید. در کتاب به داستان ساخت این آهنگ هم اشاره شده. اگر گوش کنید، متوجه میشید که قبلا شنیدید ولی اسمش رو نمی دونستید.

 

* : نویسنده استیون گالووی

مترجم بابک مظلومی

هفته کتاب و کتاب‌خوانی

اول از همه، این هفته رو به همه‌ی کتابخوان‌های عزیز تبریک می‌گم و دوم تبریک بیشتری می‌گم خدمت کسانی که اولویتشون خوندن هست و بعد کارهای دیگه ؛ که البته من جزو این دسته نیستم اما این دوستان رو خیلی دوست دارم؛) 

میگن فیلم خوب فیلمیه که با پایانش تازه در ذهن شما جریانی، آغاز بشه. به نظرم کتاب خوب هم همین ویژگی رو داره. از همین دیدگاه چند تا کتاب رو دوست دارم که معرفی کنم

 

 کتاب ​​​​​بیابان تاتارها 

نویسنده: دینو بوتزاتی

مترجم: سروش حبیبی

نویسنده‌ی این کتاب رو نمیشناختم و تنها بر اساس نظرات مثبت خوانندگان خوندمش. این کتاب خود زندگیه. بی کم، بی کاست و بدون هیچ پیرایه‌ای یا زیور آلاتی. زرق و برق رمانهای کلاسیک رو نداره و از فراز و فرودها و نقاط نفس‌گیر در اون خبری نیست اما... اما متن بسیار پخته‌ای داره، طوری که ذهن رو کاملا درگیر می‌کنه. جملات و تعابیر زیبایی که تخیل رو قلقلک می‌دن و خواننده رو همراه با داستان به جلو می‌برند.

از متن: پس سرباز نبود که ترانه زمزمه می‌کرد، انسانی نبود که به سرما حساس باشد یا از مجازات بترسد یا درد عشق بر دلش موثر باشد. کوه نامهربان بود که زوزه می‌کشید. دروگو با خود گفت: چه اشتباه غم‌انگیزی! چه بسا که احساس‌های ما همه همین طور باشد. خود را میان موجوداتی شبیه به خود می‌پنداریم اما  جز یخبندان و سنگستانی که به زبانی برای ما نا مفهوم سخن می‌گویند، چیزی در اطرافمان نیست. می‌خواهیم به دوستی درود بگوییم و دست پیش می‌بریم که دستی را بفشاریم، اما دست به لختی فرو می‌افتد. لبخند بر لبمان می‌خشکد، زیرا در می‌یابیم که کاملا تنهاییم.

 

 فیلمی هم از این کتاب ساخته شده که نکته‌ی جالب و جذابش برای ما ایرانیها محل فیلم برداری اون هست. قسمتهای زیادی از این فیلم در ارگ بم فیلم‌برداری شده و آقای محمد علی کشاورز در لحظات کوتاهی از این فیلم بازی می‌کنه. البته کتابش بسیار بهتر از فیلمش هست. چون کتاب بسیار توصیفیه و قلم در بیان زیبایی و زشتی و انواع احساسات دستش بازتر از تصویره.

 

کتاب ... هنوز در سفرم

شعرها و یادداشتهای منتشر نشده از سهراب سپهری

به کوشش پریدخت سپهری

خیلی اهل خوندن نامه‌های کسی نیستم. مثلا کتاب مثل خون در رگهای من که نامه‌های شاملو بود رو سریع خوندم و دوباره هم بهش برنگشتم، یا نامه‌های خصوصی فروغ که به ناحق، منتشر شد و زندگی خصوصیش رو روی دایره ریخت. اما قضیه‌ی نامه‌های سهراب فرق می‌کنه. خانم پریدخت سپهری پس از کشمکشی که با خودش داشته بالاخره تصمیم گرفته نامه‌ها رو منتشر کنه و نامه‌ها خیلی جنبه‌ی خصوصی نداره اما... اما در خلال نامه‌ها با زوایایی از شخصیت سهراب آشنا شدم که شاید فقط از روی نامه‌هاش می‌شد به چنین شناختی رسید و از طرفی به نظر من هر نامه خودش یک اثر ادبیه. در مقایسه با نامه‌های دیگران یک سر و گردن وزین تر و زیباتر و پرمغزتر

مثلا: از ص ۷۷

نازی من اینجام. و لندن پشت پنجره است

این ایجاز کلام، این تازگی این ضربه‌ی عاطفی که کلمات پشت سر هم به خواننده وارد می‌کنند... بیشتر شبیه شعره تا نامه.

و بین خودمان باشد، سهراب را در میان نامه‌هایش کمی از خودمتشکر یافتم. نه در معنای بدِ آن. بلکه در این معنا که می‌دانسته از مردم زمانه‌اش و روشن فکرنماها، یک سر و گردن بالاتر است. این وقوف خودش به شخصیتش و آگاهیش از جو مردم ایران، واقعا ستودنی است. در جایی دیگر می‌نویسد: 

همان ص ۷۷ در معدود اوقاتی که در سفر نیست و تهران اقامت دارد ۹ اوت ۷۱

گلستان را بیشتر از دیگران می‌بینم. نقاشی تو را یک بار دیگر روی دیوار اتاقش دیدم. جای آن خوب است، دلواپس نباش. آنچه بد است وضع فرهنگی این آب و خاک است. امیدی به بهبود نیست. ابتذال و پیش پا افتادگی روز افزون است. روشنفکران بیمارند و هنرمندان کاسبی پیشه کرده‌اند. من اگر نگران نبودم نمی‌آمدم...

 

 

سخن کوتاه.

و زن شهروندی درجه سه است*

در حال خواندن کتاب دانوب خاکستری هستم از نویسنده ی عرب خانم غادة السمان و ترجمه ی بسیار خوب همراه با پانویسهای مفید از خانم نرگس قندیل زاده.

این کتاب را پیشتر آوریل عزیز  معرفی کرده بود و باید بگویم بسیار خوشحالم که با این کتاب و نثر غادة السمان هم آشنا شدم و باید بگویم بسیار زیبا می نویسد.

بخشهایی از کتاب برایم جالب بود در ادامه ی مطلب بازنویسی می کنم. 

 

* عنوان برگرفته از شعری از خانم سعاد الصباح شاعر و منتقد عرب اهل کویت است

جدیدا دارم در دنیای زنان عرب می چرخم. دنیایی که به دنیای زنان ما بخصوص در نسلهای گذشته بسیار نزدیک است اما به نظر من زنان عرب به نحو اعجاب انگیزی بسیار زیبا آن را نوشته اند. 

تا پیش از این همیشه زنان عرب را پوشیده در دِرع، بی سواد و عقب نگاه داشته شده تصور می کردم. اما کم کم آن تصویر اشتباه دارد از بین می رود و جایش را آفتابهای درخشانی می گیرد که در شب ذهنم در حال طلوع هستند.

مهمان قلم این بانو باشید... 

ادامه نوشته

آیزاک آسیموف

نشست پشت میز صبحانه اش
با محبوبش تماس تصویری گرفت
و با هم، چای نوشیدند
گرم بود و گوارا 

مهسا

ادامه نوشته

هوشنگ گلشیری

گفت: نوشته اند چرا این همه غمگینید؟

ننوشته بود.حالا غمگین بود، انگار جایی خاکی از روی نعش پس رفته بود و می دید که انگشت اشاره یا طره ی مویی آشناست و چیزی مثل یک تکه سنگ میان سینه اش آویخته است.

گفت: بله ما غمگینیم، یا من غمگینم، میدانم، ولی همین است که هست. شاید نسل بعد بتوانند از چیزهای شاد هم بگویند، از علف هم بگویند، از خود علف که ما به ازای هیچ چیز نباشد، از یک جویبار، از دریاچه ای که بی هیچ نسیمی، خود بخود در یک روز آفتابی تا دورهای دور سطح آبی آرامش را موجهای ریز پوشانده باشد.

🌺🌺🌺

 

ادامه نوشته

این قصه سر دراز دارد

امروز برف می بارد. اگر این برف کمی زودتر باریده بود می توانست حال دلمان را خوب کند. اما خیلی دیر بارید. حالا می بارد بر اندوه هزاران خانواده و آشنایی که این روزها داغدارند. سردی که بر داغ ببارد، فقط جرقه می زند. داغ دلشان بیشتر می شود

ادامه ی شعری که دیروز نوشتم انگار برای همین سروده شده:

 

چرا نمی تواند برف؟

 

چرا نمی تواند برف

بر گذشته ببارد؟

چرا نمی تواند برف 

این خیابان را ورق بزند؟

 

چرا، چه طور، چگونه سفر کنم؟

تو مرده ای

و فاصله ات از تمام شهرها یکی ست.

 

گروس عبدالملکیان

سه گانه ی خاور میانه

 

تهران_کیف_پرند

تو مثل رودخانه ای ترکم کردی

برای همین است

گاهی ماهی های مرده در خود پیدا می کنم

🥀🥀🥀🥀
بازگشتنت 
جوانی است
باز نمی گردد

تو از انتهای خیابان بیرون رفتی
و آن انتها هنوز
بر سینه ی جهان سوراخ است
🥀🥀🥀🥀


بخشی از شعر ۲۲ کتاب سه گانه ی خاور میانه
گروس عبدالملکیان
ps_752

پ.ن. هر یک از ما عزیزی، سفرکرده ای، مهاجری داریم که می توانست مسافر این پرواز باشد

من زاده ی خاور میانه ام

شب است 

و هم زمان

بغداد، دمشق

و من را می زنند

 

می نشینم رو مبل

دکمه را فشار می دهم

که شکنجه گرم را روشن کنم

 

اخبار چیزی از من نمی گوید

اخبار اخبار را می گوید 

که خبرها را پنهان کند

 

شب است 

و مورچه ها دارند

اندوه زمین را جابجا می کنند

 

شب است و چهره ام بیش تر به جنگ رفته است

تا به مادرم

 

شب است

و چشم هام

چون چاه های خرمشهر

به خون می رسد

 

شب است و آنکه تاریکی را

با هزاران میخ به آسمان کوبیده

انتقام چه چیزی را از ما می گیرد؟

سربازی دستش گلوله خورده

سربازی سینه اش

من اما گلوله از پوستم گذشته،

خورده است به گوشه ی خیالم

 

برای همین است

که در تمام شعرهایم

خون جاریست

 

شب است 

و ابرها دارند

ماه را در آسمان خاک می کنند

 

شب است 

و من باید

این قصه را از جایی شروع کنم:

 

گروس عبدالملکیان

کتاب: سه گانه ی خاور میانه

پ.ن. عنوان متن مربوط به شعر نیست

شعرها در کتاب اسم ندارند

 

دلهره ی مدام گریختن

چرا همیشه احساس می کنیم

چیز کمی از دست داده ایم

و هنوز توان آن را داریم

که بهتر درهم کوبیده شویم

در برابر آن چه فردا از راه می رسد

انسان زمان را

و زمان انسان را

می فرساید

میان این همه خالی و بی جان

همچون هوای بارانی گذراست

شادی ها و لبخندها

و روزی همه چیز یخ می بندد

بر سکوی مرده شورخانه

نه عشق

و نه زندگی

هیچ چیز این جهان

مثل مرگ

خود را منصفانه میان ما تقسیم نکرده است.

 

******

زمین می چرخد تا مردگانش را هضم کند

و گورها به روی مان خمیازه می کشند

وحشت من 

چیزی فراتر از مردن است

این که خاک همه را به یک شیوه در بر می گیرد

و ناپاکیِ هیچ انسانی خاک را آلوده نمی کند

 

بخشهایی از دو شعر از سابیر هاکا

پ.ن. عنوان متن نام کتاب شعر سابیر هاکا است. این کتاب امسال به عنوان بهترین کتاب شعر امسال از دیدگاه خوانندگان در نشر چشمه برگزیده شد.

پ.ن. کتاب دلهره ی مدام گریختن را نشر چشمه چاپ کرده است.

ادامه نوشته

اگر احوال ما را جویا باشید

خب، دارم کم کم به زندگی عادی بر می گردم. کلاسهای کارگاه دوباره برقرار شده، کلاسهای بچه ها، و پروسه ی بی پایان دندان پزشکی. 

تازگی‌ها علاقه مند به جناب اریک امانوئل اشمیت و آن نگاه عمیقشان به کند و کاو کردن در رفتارهای بشری و اخلاقیات شده ام. اگر شما هم مثل من فکر میکنید که ایشان آلمانی هستند، سخت در اشتباهی. ایشان یک فیلسوف فرانسوی هستند که دست بر قضا دستی هم در نمایش نامه نویسی و رمان نویسی دارند.

نمایشنامه های خیانت انیشتین و مهمانسرای دو دنیا را خواندم و دوست داشتم. در حال حاضر هم مشغول خواندن رمان «آدولف ه » هستم. در این رمان نویسنده سرنوشت هیتلر در دو زندگی بررسی می کنند. هیتلری که در دانشکده ی هنر وین پذیرفته می شود و دانشجوی هنر می شود و هیتلری که در دانشگاه هنر مردود می شود... اوایل رمان هستم.

گرمای هوای تهران شکسته و هوا قابل تحمل و تا حدودی دلپذیر شده است. 

کتاب بسیار گران شده. 

دوگانه

۱) یکی از آمارهایی که سرمان سوت می کشد از شنیدنش آمار تلفات تصادفات جاده ای است. بدون اغراق روزی نیست که این اتفاق نیفتد. متاسفانه از این صحنه های تصادف فیلمی در دسترس نیست و در پیچ و خم جاده ها بین صخره ها و پایین دره ها چال می شوند که اگر نمی شدند آمار اینقدر تکان دهنده نبود. بماند که جمع کردن آن جنازه های غالبا از فرم افتاده و آوار برداری بجا مانده و بحث دیه و بیمه و سایر مقولات چقدر انرژی می طلبد و چه هزینه های مادی و معنوی بالایی را تحمیل می کند به جامعه. غالبا هم انحراف به چپ یا خواب آلودگی راننده جزو عوامل خطر ساز می باشند. 

توجه هم داشته باشید که در تصادفات جاده ای غالبا بیشتر از یک نفر جان خود را از دست می دهند و به گونه ای دلخراش از بین می روند و گاه حتی جسدی به جا نمی ماند.

۲)حالا اینها را گفتم تا از نوع دیگری از مرگ تصادفی هم برایتان بگویم که چطور دست به دست در شبکه های اجتماعی می چرخد. خانمی شیک و مجلسی رفته اند رستوران. نشسته اند تا سفارش غذا بدهند. کودکی بازی گوش هم که منتظر غذا است و احتمالا حوصله اش از یکجا نشستن سر رفته و گمان می کند رستوران هم خانه ی خاله است، می رود و با یکی از آکسسوارهای صحنه ی رستوران ور می رود و فکر می کند اسباب بازی است. خلاصه، ور رفتن همانا و چپه شدن آن مجسمه ی عظیم که در فیلم معلوم نیست از چه چیز ساخته شده اما به نظر فلزی می رسد، همان.

خانم شیک و مجلسی درجا پخش زمین می شود و در پانویس فیلم نوشته شده درجا فوت کرده به علت ضربه به گیج گاه....

خبر تصادفات آنقدر تکراری شده که دیگر هیچ کس به خودش زحمت نمی دهد آن را دست به دست کند اما این خبر نه تنها پخش شده بلکه همه دعا کردیم و دوست داشتیم ایشان زنده مانده باشند و کار با یک درمانگاه رفتن فیصله پیدا کند. و مطابق نظر کارآگاهی ما حتی مقصر هم پیدا شد و او کسی نیست جز صاحب رستوران که بدون هیچ فکری، چنان عظمتی را بدون مهار کردن گذاشته ور دل مشتریانش.

پ.ن. دوست دارم روزی برسد که هم وطنانم به تصادف در جاده ها نه به شکل یک تصادف که به شکل یک روند نگاه کنند. روندی که می تواند طور دیگری پیش برود و پایان خوشی داشته باشد. دوست دارم مردن به روش تکراری تصادف اینقدر آسان برای مردم جامعه ام هضم نشود و « زمین می چرخد تا مردگانش را هضم کند» اینقدر در سرزمین ما مصداق پیدا نکند.

دوست دارم هر مرگی همین قدر تکان دهنده باشد بلکه کمی مراعات کنیم.

عبارت داخل گیومه مطلع شعری از سابیر هاکا شاعر معاصر ایرانی است از کتاب دلهره مدام گریختن.

 

خدا پشت و پناه همه مان باشد.

 

کنده و ارتباطش با کتاب خووووب

از قدیم و ندیم گفتن که دود از کنده بلند میشه. درست میگن مادر جان، درست می گن

اینم شاهدش: کتاب مجموعه داستان کوتاه« ملاقات در سندیکای مومیاگران» 

نویسنده: جناب آقای عباس صفاری

نمی دونم قبلاً درباره ی عباس صفاری ، اینجا مطلب نوشتم یا نه، اما مردی هستند جا افتاده، خوش سیما، خوش برخورد، خوش صحبت، دنیا دیده و ....

اولین بار کتاب کبریت خیس را از ایشان خواندم و امسال مجموعه شعر پشیمانم کن را راهی بازار شعر کردند که اگر دستتان رسید، آن را از دست ندهید.

اما برای من که همچنان سر راه دوراهی شعر و داستان ایستاده ام و سری به این می زنم و نوکی به آن، مایه ی مسرت و افتخار است که بگویم در حال خواندن مجموعه داستانهای کوتاه ایشان هستم.

این مجموعه را به اشتباه خریدم، یعنی نام نویسنده را به جای احمد پوری، گفتم عباس صفاری و از قضا دیدم که ایشان علاوه بر شعر داستان هم نوشته اند.

البته رمان احمد پوری را هم امیدوارم بخرم، چون شروع بسیار جالبی داشت، اما این اشتباه لپی، به بهترین اتفاق این روزهای من بدل شد.

مدتها بود که مجموعه ای این چنین جذاب با تنوع موضوعات و پیچیده در چادر شب چهارخانه ی تاریخ، نخوانده بودم. اگر از تاریخ ایران و جهان سر رشته داشته باشید، به مراتب این کتاب برایتان جذاب تر می شود.

نکته ی جالب دیگر این کتاب این است که مکان های معرفی شده محدود به ایران نیستند و با توجه به جهانگردی عباس صفاری، گوشه های دیگر دنیا را نیز در این کتاب یافت می کنید. 

تنها نکته ی ناخوش آیند تیراژ پایین این کتاب وزین است که تنها هفتصد جلد می باشد. امیدوارم این کتاب به خوبی معرفی شود و راهش را در این کساد بازار پیدا کند. کتاب را نشر ثالث چاپ کرده و قیمت آن بیست هزار تومن است.