...
و رنج های ما را چه کسی جز خود ما به دوش میکشد؟
و سنگین تر از رنج چیست؟
و آنکه رنجی به دل نداشته باشد کیست؟
و جز خود ما چه کسی از اندوه ما خبر دارد؟
------------------------------------------
داغ چکه میکند از ناودان شب
و روز پشت قلههای تا ابد جاودان، حبس شده
شتر، انگارهی صبوری و سرسختی
خوابیده روی سینهام
و زنگ درایاش، خوابم را میپراند تا خوشهی پروین.
هر داغ، ستارهایست
که در آسمان من هیچگاه طلوع نکردهاست،
و ماه، با لبخند کجش،
بر تنهاییام، میخندد،
و دندان شیری افتادهام را
دوباره و دوباره و دوباره
در گلدان هرزهی بزرگ شدن،
میکارد.
--------------------------------
زجر، میوهی تکراریست
که هر بار با طعمی جدید، غافلگیرم میکند
و عشق... آه، عشق
طلوع مقدسش را گذاشته برای صبح روز بعد.
پ.ن. دوست داشتم اسفند را تا آخر روز نوشت بنویسم، اما، نشد.