هفته کتاب و کتابخوانی
اول از همه، این هفته رو به همهی کتابخوانهای عزیز تبریک میگم و دوم تبریک بیشتری میگم خدمت کسانی که اولویتشون خوندن هست و بعد کارهای دیگه ؛ که البته من جزو این دسته نیستم اما این دوستان رو خیلی دوست دارم؛)
میگن فیلم خوب فیلمیه که با پایانش تازه در ذهن شما جریانی، آغاز بشه. به نظرم کتاب خوب هم همین ویژگی رو داره. از همین دیدگاه چند تا کتاب رو دوست دارم که معرفی کنم
کتاب بیابان تاتارها
نویسنده: دینو بوتزاتی
مترجم: سروش حبیبی
نویسندهی این کتاب رو نمیشناختم و تنها بر اساس نظرات مثبت خوانندگان خوندمش. این کتاب خود زندگیه. بی کم، بی کاست و بدون هیچ پیرایهای یا زیور آلاتی. زرق و برق رمانهای کلاسیک رو نداره و از فراز و فرودها و نقاط نفسگیر در اون خبری نیست اما... اما متن بسیار پختهای داره، طوری که ذهن رو کاملا درگیر میکنه. جملات و تعابیر زیبایی که تخیل رو قلقلک میدن و خواننده رو همراه با داستان به جلو میبرند.
از متن: پس سرباز نبود که ترانه زمزمه میکرد، انسانی نبود که به سرما حساس باشد یا از مجازات بترسد یا درد عشق بر دلش موثر باشد. کوه نامهربان بود که زوزه میکشید. دروگو با خود گفت: چه اشتباه غمانگیزی! چه بسا که احساسهای ما همه همین طور باشد. خود را میان موجوداتی شبیه به خود میپنداریم اما جز یخبندان و سنگستانی که به زبانی برای ما نا مفهوم سخن میگویند، چیزی در اطرافمان نیست. میخواهیم به دوستی درود بگوییم و دست پیش میبریم که دستی را بفشاریم، اما دست به لختی فرو میافتد. لبخند بر لبمان میخشکد، زیرا در مییابیم که کاملا تنهاییم.
فیلمی هم از این کتاب ساخته شده که نکتهی جالب و جذابش برای ما ایرانیها محل فیلم برداری اون هست. قسمتهای زیادی از این فیلم در ارگ بم فیلمبرداری شده و آقای محمد علی کشاورز در لحظات کوتاهی از این فیلم بازی میکنه. البته کتابش بسیار بهتر از فیلمش هست. چون کتاب بسیار توصیفیه و قلم در بیان زیبایی و زشتی و انواع احساسات دستش بازتر از تصویره.
کتاب ... هنوز در سفرم
شعرها و یادداشتهای منتشر نشده از سهراب سپهری
به کوشش پریدخت سپهری
خیلی اهل خوندن نامههای کسی نیستم. مثلا کتاب مثل خون در رگهای من که نامههای شاملو بود رو سریع خوندم و دوباره هم بهش برنگشتم، یا نامههای خصوصی فروغ که به ناحق، منتشر شد و زندگی خصوصیش رو روی دایره ریخت. اما قضیهی نامههای سهراب فرق میکنه. خانم پریدخت سپهری پس از کشمکشی که با خودش داشته بالاخره تصمیم گرفته نامهها رو منتشر کنه و نامهها خیلی جنبهی خصوصی نداره اما... اما در خلال نامهها با زوایایی از شخصیت سهراب آشنا شدم که شاید فقط از روی نامههاش میشد به چنین شناختی رسید و از طرفی به نظر من هر نامه خودش یک اثر ادبیه. در مقایسه با نامههای دیگران یک سر و گردن وزین تر و زیباتر و پرمغزتر
مثلا: از ص ۷۷
نازی من اینجام. و لندن پشت پنجره است
این ایجاز کلام، این تازگی این ضربهی عاطفی که کلمات پشت سر هم به خواننده وارد میکنند... بیشتر شبیه شعره تا نامه.
و بین خودمان باشد، سهراب را در میان نامههایش کمی از خودمتشکر یافتم. نه در معنای بدِ آن. بلکه در این معنا که میدانسته از مردم زمانهاش و روشن فکرنماها، یک سر و گردن بالاتر است. این وقوف خودش به شخصیتش و آگاهیش از جو مردم ایران، واقعا ستودنی است. در جایی دیگر مینویسد:
همان ص ۷۷ در معدود اوقاتی که در سفر نیست و تهران اقامت دارد ۹ اوت ۷۱
گلستان را بیشتر از دیگران میبینم. نقاشی تو را یک بار دیگر روی دیوار اتاقش دیدم. جای آن خوب است، دلواپس نباش. آنچه بد است وضع فرهنگی این آب و خاک است. امیدی به بهبود نیست. ابتذال و پیش پا افتادگی روز افزون است. روشنفکران بیمارند و هنرمندان کاسبی پیشه کردهاند. من اگر نگران نبودم نمیآمدم...
سخن کوتاه.