نامه نگاریهای دو شاعر

يقول غسان كنفاني :
أنتِ جبانة، تريدين ان تكوني نصف الأشياء
لا تريدنني ولا تريدين غيابي.

فترد غادة السمان :
لأنني تعلمتُ ألاّ ألتصق بك تمامًا كي لا تزهد بي و لا ابتعد عنك تمامًا كي لا تنساني.

يرد غسان قائلًا :
مأساتي ومأساتك انني احبك بصورة اكبر من ان اخفيها واعمق من ان تطمريها

قالت غادة :
مأساتي اني لا ابوح بحبي الا بعد ان ينقضي

غسان کنفانی می‌گوید:
ترسویی...
می‌خواهی میانه‌ باشی
نه دوستم داری و نه نبودم را می‌خواهی.

غادة السمان پاسخ می‌دهد:
چرا که آموختم کاملا به تو آمیخته نباشم که دچارم شوی و از تو کاملا دور نباشم که فراموشم کنی.

غسان کنفان جواب می‌دهد:
اندوهِ من و تو این است که 
آن‌قدر دوستت دارم که توانِ پنهان کردنش را ندارم و آن‌چنان عمیق که نتوانی مدفونش کنی

غادة‌ السمان گفت:
اندوهِ من این است که به عشق اعتراف نمی‌کنم، مگر بعد از آنکه پایان یابد.


از سری نامه‌های غسان‌ کنفانی و غادة السمان | ترجمه‌ی سعید هلیچی

 

پ.ن‌. این متن از کانال شاعران جهان کپی شده

پ.ن. در میان این همه آلودگی پناه می برم به شعر

بعدا نوشت : متن ترجمه با کمک دوستان تصحیح شد

میهمانی جناب شمس لنگرودی

مدتی است که مشغول خواندن گزیده ی اشعار شمس هستم و هرچه بیشتر می خوانم بیشتر مسحور این ایجاز کلام و این قدرت بیان می شوم. در ادامه اشعاری را از دفتر ملاح خیابان ها برایتان می نویسم.

ادامه نوشته

جناب شمس لنگرودی چنین می فرمایند

در متن قبلی که ارسال کردم جملاتی هستند که موقع نگارش دوست داشتم زیباتر و فشرده تر مرقوم کنم، اما از این قلم و زبان الکن بیشتر از این بر نیامد که:

یک جمله مدام در سرم تکرار می شد:
« زیست ما در زمان حیات ما بسیار کوتاه است و بخش بزرگی از زیست ما، بعد از ما خواهد بود... بخش بسیار بزرگی که گاه می تواند به درازای عمر بشریت باشد» 

 

دو شب پیش که بی خوابی به سرم زده بود رفتم سراغ دیوان اشعار برگزیده ی شمس لنگرودی. چنین سروده بود:

مرگ سرنوشتی محتوم است

و فقط کسی می میرد که به ارزش زندگی واقف نیست.

 

البته می دانم که دو زیست داریم خوش نام و بد نام و چه سعادتمندانه خواهد بود زیستن به خوش نامی.

اگر فرصتی دست دهد شعر را بطور کامل می گذارم. شعر ۵۳ از دفتر رسم کردن دستهای تو.

 

شعر شاعران

یکی از اولین شاعران غیر فارسی زبان که به ما معرفی شد که مطالعه کنیم سرکار خانم شیمبورسکا بودند. شیمبورسکا متولد لهستان است و سالهای جوانیش با جنگ جهانی دوم و محدودیتهای آن دوران گره خورده است.

او توانسته جایزه نوبل ادبی ۱۹۹۶را کسب نماید.

در بزرگی شیمبورسکا و نگاه ویژه ی او به دنیا شکی نیست. اما سال گذشته که کتاب او « آدم ها روی پل» را خواندم، برایم سنگین بود و طبعا جذابیتی هم نداشت.

اکنون دوباره به سراغش رفته ام با نگاهی تازه و کمی پخته تر. شعر شروع کتاب به نظرم بسیار زیبا بود و به احتمال خیلی زیاد خوانندگان عزیز، هم آن را دوست داشته باشند و هم شاید در سطری از آن خود را پیدا کنند.

در ادامه شعر «عشق در نگاه اول» آمده است.

 

ادامه نوشته

شعر خوب، شاعر خوب

تابستان امسال بود که در نشستی ادبی با آقای عباس صفاری آشنا شدیم. ایشان از شاعران قدیمی هستند و تا قبل از آشنایی، تنها نامی بودند پشت جلد کتاب «کبریت خیس».

این کتاب را خوانده بودم و چندان هم پسند من نبود. البته این از وزن کتاب کم نمی کند اما خوب برای من هم چندان جذاب نبود.

عباس صفاری مرد جاافتاده و خوش برخوردی بود که بخصوص در نگاه اول کراواتش توجهم را جلب کرد. نه اینکه قبلاً کروات ندیده باشم، بلکه این مدل کروات که بیشتر شبیه طنابیست با آویزی از آن، در ایران رایج نیست و البته ایشان هم ساکن آمریکا هستند و در سال مدت کوتاهی را برای سفر به یزد و دیدار یاران در تهران می گذرانند.

القصه صحبت گل افتاد و ایشان در جواب هنرجویی که پرسیده بودند چقدر باید وقت بگذاریم تا شاعر خوبی شویم فرمودند ده هزار ساعت... بله، درست خواندید ده هزار ساعت و بعد ها در کتاب ها هم همین عدد را یافت کردم.

عباس صفاری یزدی است و من عاشق لهجه ی یزدیها هستم، اما ایشان ذره ای لهجه نداشتند و تنها کلمه ای که کمی بوی یزد می داد، کلمه ی دوست می دارم در صحبتهای شأن بود که همان را روی هوا شکار کردم.

حالا این همه آسمان ریسمان به هم بافتن تا بگویم از عباس صفاری کتاب جدیدی چاپ شده با عنوان «پشیمانم کن». این کتاب را دوستی به من امانت دادند و من با پیشینه ای که از کبریت خیس داشتم، فکر نمی کردم برایم جذاب باشد

اما

اصلا زندگی را همین اماها هستند که زیبا و رویایی می کنند

من این چند شب با این کتاب زندگی کرده ام. 

در ادامه شعری از ایشان تقدیم شما می کنم.

ادامه نوشته