کفشهایش...

شب است 

و چهره ام بیش تر به جنگ رفته است

تا به مادرم

 

شب است

و چشمهایم

چون چاه های خرمشهر 

به خون می رسد.

.....

می نویسم

طنابی که از تاریکی 

آویزان است

ادامه ی تمام چیزها را

اعدام خواهد کرد

 

بریده ای از دو شعر گروس عبدالملکیان

 

دوگانه

۱) یکی از آمارهایی که سرمان سوت می کشد از شنیدنش آمار تلفات تصادفات جاده ای است. بدون اغراق روزی نیست که این اتفاق نیفتد. متاسفانه از این صحنه های تصادف فیلمی در دسترس نیست و در پیچ و خم جاده ها بین صخره ها و پایین دره ها چال می شوند که اگر نمی شدند آمار اینقدر تکان دهنده نبود. بماند که جمع کردن آن جنازه های غالبا از فرم افتاده و آوار برداری بجا مانده و بحث دیه و بیمه و سایر مقولات چقدر انرژی می طلبد و چه هزینه های مادی و معنوی بالایی را تحمیل می کند به جامعه. غالبا هم انحراف به چپ یا خواب آلودگی راننده جزو عوامل خطر ساز می باشند. 

توجه هم داشته باشید که در تصادفات جاده ای غالبا بیشتر از یک نفر جان خود را از دست می دهند و به گونه ای دلخراش از بین می روند و گاه حتی جسدی به جا نمی ماند.

۲)حالا اینها را گفتم تا از نوع دیگری از مرگ تصادفی هم برایتان بگویم که چطور دست به دست در شبکه های اجتماعی می چرخد. خانمی شیک و مجلسی رفته اند رستوران. نشسته اند تا سفارش غذا بدهند. کودکی بازی گوش هم که منتظر غذا است و احتمالا حوصله اش از یکجا نشستن سر رفته و گمان می کند رستوران هم خانه ی خاله است، می رود و با یکی از آکسسوارهای صحنه ی رستوران ور می رود و فکر می کند اسباب بازی است. خلاصه، ور رفتن همانا و چپه شدن آن مجسمه ی عظیم که در فیلم معلوم نیست از چه چیز ساخته شده اما به نظر فلزی می رسد، همان.

خانم شیک و مجلسی درجا پخش زمین می شود و در پانویس فیلم نوشته شده درجا فوت کرده به علت ضربه به گیج گاه....

خبر تصادفات آنقدر تکراری شده که دیگر هیچ کس به خودش زحمت نمی دهد آن را دست به دست کند اما این خبر نه تنها پخش شده بلکه همه دعا کردیم و دوست داشتیم ایشان زنده مانده باشند و کار با یک درمانگاه رفتن فیصله پیدا کند. و مطابق نظر کارآگاهی ما حتی مقصر هم پیدا شد و او کسی نیست جز صاحب رستوران که بدون هیچ فکری، چنان عظمتی را بدون مهار کردن گذاشته ور دل مشتریانش.

پ.ن. دوست دارم روزی برسد که هم وطنانم به تصادف در جاده ها نه به شکل یک تصادف که به شکل یک روند نگاه کنند. روندی که می تواند طور دیگری پیش برود و پایان خوشی داشته باشد. دوست دارم مردن به روش تکراری تصادف اینقدر آسان برای مردم جامعه ام هضم نشود و « زمین می چرخد تا مردگانش را هضم کند» اینقدر در سرزمین ما مصداق پیدا نکند.

دوست دارم هر مرگی همین قدر تکان دهنده باشد بلکه کمی مراعات کنیم.

عبارت داخل گیومه مطلع شعری از سابیر هاکا شاعر معاصر ایرانی است از کتاب دلهره مدام گریختن.

 

خدا پشت و پناه همه مان باشد.

 

آه باران

باز باران با ترانه....

 

باران می بارد و جهاز لیلا را با خودش می برد

پدر و مادر لیلا، خوشحال بودند که توانسته اند در نبرد زندگی، چند تکه ای برای لیلا غنیمت بگیرند.

باران آمد و ماشین آقا اسماعیل را برد. آقا اسماعیل شبانه روز کار کرده بود تا بتواند این چارچرخه را بخرد، اوایل یک پایش در دفتر گارانتی بود و یک پایش دنبال خرج زندگی. حالا دیگر لازم نیست دنبال گارانتی و بیمه برود، می ماند خرج زندگی.

باران آمد و مزارع زیر کشت سید علی را آبیاری کرد. سید علی دیگر لازم نیست مراقب ساعت آب و حق و ناحق میراب باشد. زمینش زیر آب دفن شده و تا مدتها اسم آب که بیاید، احتمالا سید علی بالا بیاورد.

باران آمد و بام خانه ی مادر مینا را با حیاط خانه اش یکی کرد. مادر مینا تازه خانه را تکانده بود و دعا دعا می کرد برای عید، خانه اش تمیز و پاکیزه بماند. حالا خانه اش چنان شسته و پاک شده که تا مدتها، از کثیفی و نجاست خبری نخواهد بود.

باران آمد و تمام دارایی مرتضی و رعنا را در پیراهن کوچک قرمزی پیچید و با خودش برد. مرتضی و رعنا حتی فرصت خداحافظی با او را پیدا نکردند. پیراهن قرمز را مرتضی از بازار وکیل شیراز برای دخترشان خریده بود تا در طول سفرهای نوروزی، دختر کوچکشان با لباس محلی به مسافران شیراز خیر مقدم بگوید. مسافران و دختر کوچک و پیراهن قرمز، حالا در گوشه ای آرام آرمیده اند، فارغ از عید و عیدی و پیراهن نو.

باران آمد و گل بهار، دختر زیباروی ترکن را را از رنجِ رج به رج بافتن فرش های ریزبافت عشایری در آق قلا خلاص کرد. امسال مسافران نوروزی، بجای فرشهای ترکمن، عکسهای گل بهار را پشت دار قالی به ارمغان خواهند برد. دخترکی که به خواب رفته و پیش از آنکه عروس شود، ماهی شده.