آه باران
باران می بارد و جهاز لیلا را با خودش می برد
پدر و مادر لیلا، خوشحال بودند که توانسته اند در نبرد زندگی، چند تکه ای برای لیلا غنیمت بگیرند.
باران آمد و ماشین آقا اسماعیل را برد. آقا اسماعیل شبانه روز کار کرده بود تا بتواند این چارچرخه را بخرد، اوایل یک پایش در دفتر گارانتی بود و یک پایش دنبال خرج زندگی. حالا دیگر لازم نیست دنبال گارانتی و بیمه برود، می ماند خرج زندگی.
باران آمد و مزارع زیر کشت سید علی را آبیاری کرد. سید علی دیگر لازم نیست مراقب ساعت آب و حق و ناحق میراب باشد. زمینش زیر آب دفن شده و تا مدتها اسم آب که بیاید، احتمالا سید علی بالا بیاورد.
باران آمد و بام خانه ی مادر مینا را با حیاط خانه اش یکی کرد. مادر مینا تازه خانه را تکانده بود و دعا دعا می کرد برای عید، خانه اش تمیز و پاکیزه بماند. حالا خانه اش چنان شسته و پاک شده که تا مدتها، از کثیفی و نجاست خبری نخواهد بود.
باران آمد و تمام دارایی مرتضی و رعنا را در پیراهن کوچک قرمزی پیچید و با خودش برد. مرتضی و رعنا حتی فرصت خداحافظی با او را پیدا نکردند. پیراهن قرمز را مرتضی از بازار وکیل شیراز برای دخترشان خریده بود تا در طول سفرهای نوروزی، دختر کوچکشان با لباس محلی به مسافران شیراز خیر مقدم بگوید. مسافران و دختر کوچک و پیراهن قرمز، حالا در گوشه ای آرام آرمیده اند، فارغ از عید و عیدی و پیراهن نو.
باران آمد و گل بهار، دختر زیباروی ترکن را را از رنجِ رج به رج بافتن فرش های ریزبافت عشایری در آق قلا خلاص کرد. امسال مسافران نوروزی، بجای فرشهای ترکمن، عکسهای گل بهار را پشت دار قالی به ارمغان خواهند برد. دخترکی که به خواب رفته و پیش از آنکه عروس شود، ماهی شده.