سومین چالش چهارده شب نوشتن

شب دوم🌙

تقلا... جان کندن

به‌ طور کاملا تصادفی در این مدت دو فیلم دیده‌ام که بر خلاف داشتن فضاهای متفاوت، به موضوع یکسانی پرداخته بودند.
فیلم کورساژ که محصول مشترک چند کشور اروپایی بود و فیلم ماده که محصول آمریکا است.

اشمیت از زبان لیزا نقل قول جالبی داره:*
تو بیست سالگی میشه به سن و سال اعتنا نکرد ولی بعد از چهل سالگی دیگه نمیشه تو رویا زندگی کرد. یه زن وقتی به سنش پی می‌بره که متوجه میشه زنهای جوون‌تر از اون هم وجود دارن.

در هر دو فیلم توجه بیش از حد به جوان ماندن و حفظ ظاهر، مطابق میل اطرافیان، منش زندگی زنان را زیر سایه‌ی خودش می‌برد و نشان می‌دهد که یک زندگی نمایشی تا چه اندازه می‌تواند تهی از لذت و خالی از مفهوم شود.

تماشای جان کندن این زنها برای من همراه بود با ساییدن دندان‌ها به‌ روی هم در طول مدت فیلم و بستن چشمهایم به روی بخش‌های خشن که انزجار و ترحم را، همزمان در من ایجاد می‌کرد.
من در جایگاه بیننده، تاب دیدن نداشتم، دیدن چیزی که خیلی از زنها دارند هر روز آن را به نوعی زندگی می‌کنند.
سینه‌خیز رفتن زنان در خاکریزی که تهش تهی شدن از خود واقعی‌شان است و جالب اینجاست که جایی، نقطه‌ای، لحظه‌ای فرا می‌رسد که خودشان خسته می‌شوند و دوست دارند طناب پوچی که به دور تنشان بافته‌اند، پاره کنند. این نقطه، هر چه باشد، نقطه‌ی بازگشت نیست...برای عقبگرد دیگر دیر شده است. خشونتی خودخواسته، در زرورق زیبایی اغوا کننده، آخرین لباسی است که به تن می‌کنند و در نهایت همان لباس، آخرین تن‌پوش آنها می‌شود.


همین دیگر
با خودمان، مهربان‌ باشیم❤️

پ.ن. فیلم کورساژ Corsage را پیشنهاد می‌کنم ببینید. به نظرم بار هنری بیشتری نسبت به فیلم ماده Substance داشت.

* دیالوگی از نمایشنامه خرده جنایت‌های زن و شوهری

در انتهای شب

سریال در انتهای شب را دوست داشتم. در کل کارهای آیدا پناهنده را دوست دارم. فیلم ناهید را که از او دیدم با بازی قابل قبولی که از پژمان بازغی گرفته بود، امید داشتم که بعدترها فیلم‌های بهتری هم بسازد و در این میان سریال در انتهای شب واقعا فراتر از حد انتظار بود.

🟣🟣🟣 خطر اسپویل

این سریال جزو معدود محتواهای تولید شده در زمینه‌ی زناشویی بود که با دقت نظر و تقریبا با دیدی باز، به مسائلی پرداخته بود که برای بسیاری زوجها، در انتهای شب، مشکل ساز است و اگرچه در پایان نتوانست نشان دهد که این مشکل را توانسته‌اند رفع کنند یا نه، اما همان مطرح کردنش هم جسارتی می‌خواست که خیلی‌ها نداشته‌اند یا تیغ سانسور ، دستشان را بسته است.

با توجه به پایان سریال که در انتهای شب، در نهایت سپیده، سر زد شاید بتوان گفت که نام سریال دارای ایهامی دلچسب بود. نامی که هم مسائل انتهای شب را در بر می‌گرفت و هم می‌توانست پایان بخش سیاهی باشد.

در مورد کاراکتر ماهی صحبت زیاد شده و تقریبا من هم موافقم که شخصیت کنترل‌گر او مانع رشد زندگی خانوادگیش شد. احساس مسئولیت بیش از اندازه، در نهایت جز ایجاد دلسردی و کلافگی و حس نارضایتی، پیامدی ندارد.

کاراکتر ثریا، به نظر من، در کنار کاراکتر رضا، از بحث برانگیزترین کاراکترها هستند.

در مورد ثریا این طرف و آن طرف زیاد خواندم. قریب به اتفاق او را دوست ندارند و به چشم همان زالو به او نگاه می‌کنند.

ثریا زنی بود گیر افتاده در دایره‌ی سنت‌ها که برخورد نامتعارف شوهر سابقش با او، مهر تاییدی است بر این نظر که بعضی‌ها تا آخر عمر خودشان را محق می‌دانند که در زندگی زنان اطرافشان، دخالت کنند. ثریا سعی کرد از تنها امکان خود برای تغییر زندگیش استفاده کند. انتخاب او صد در صد غلط بود چون وارد رابطه شدن با مردی که هنوز به طور کامل از رابطه‌ی قبلی خارج نشده و این خروج تنها بر روی کاغذ اتفاق افتاده، کاملا کاری اشتباه است. اما نکته‌ای که این وسط دیده نمی‌شود این است که هر رابطه دو سر دارد

به قول شاملو برای دوست داشتن دو قلب لازم است....

سرِ دیگر این رابطه، کاراکتر بهنام بود. مردی ضعیف و بی تصمیم که به علت کنترل‌گری‌های ماهی، شاید ضعیف‌تر هم شده بود. انتظار می‌رفت بهنام به عنوان مردی از طبقه روشنفکر، به خودش فرصت کنار آمدن با جدایی را بدهد، اما کدام شخصیت ضعیفی هست که بتواند به خدمات گرم زن همسایه، نه بگوید؟! در آخر هم که او را مثل دستمال کاغذی کنار گذاشت و...

زنانی مثل ماهی، انتخاب‌گر هستند. من این قدرت شخصیت ماهی را دوست داشتم. در قسمت آخر هم که نویسنده با مهارت نشان داد که حتی پیشنهاد شروع رابطه از طرف ماهی بوده.این دست زنان معمولا انتخابشان مردانی است که بتوانند کنترل کنند و از آنجا که کاسه‌ی صبر هر کسی زمانی لبریز می‌شود، متاسفانه معمولا پایان خوشی در انتظارشان نیست.

ماهی آنقدر قوی بود که رضا را دلخوش نکند، آنقدر قوی بود که از محبت رضا به خوش سو استفاده نکند. جز در شب زندان که محتاج سند بود و کاملا از لحاظ روانی به هم ریخته بود، هیچ کجا گرای غلط به رضا نداد و در نهایت همین رفتار محکم و رو راست ماهی با رضا، سبب شد که رضا پا درمیانی‌ کند و بهنام را که در پیله‌ی تنهاییش فرو رفته بود از خر شیطان پایین بیاورد تا در مقابل ماهی کوتاه بیاید... که ای کاش ای کاش این کار بدون پا در میانی رضا صورت گرفته بود، اما شخصیت بهنام قدرت تصمیم گیری درست را نداشت... شاید چون در زندگی با ماهی، همیشه ماهی بود که تصمیمات مهم را می‌گرفت...

بهنام مرد چالش‌ها نبود... شخصیت ضعیف او پنهان در پشت چهره‌‌ای جذاب با ظاهر دهان پر کن استادی دانشگاه، خیلی‌ها را ممکن است به اشتباه بیندازد اما من در پشت این ظاهر جذاب عاشق، جز ضعف و عدم توانایی تصمیم گیری چیزی ندیدم. چیزی که کارگردان اگرچه در قسمت‌های ابتدایی آن را در پس قدرت ماهی پنهان کرده بود، در قسمت آخر و با فلش بک خاطرات دانشگاه، به عیان، نشان داد. مردی که نمی‌توانست نمره بدهد، نمی‌توانست ابراز علاقه کند، نمی‌توانست خواستگاری کند...

حتی باز در قسمت آخر فهمیدیم که حتی نمی‌خواسته طلاق بگیرد، اما نتوانسته خواسته‌اش را بیان کند و خواسته پشت اقدام پیشگیرانه‌ی پدر ماهی پنهان شود... آخر یک مرد چقدر می‌تواند بی‌تصمیم و پنهان کار و شاید بهتر بگویم، ترسو باشد.

بهنام با اولین چالشی که در رابطه با ثریا برایش پیش آمده بود نه تنها خود را کاملا عقب کشید، بلکه کنار ثریا هم نماند، چون اساسا خیلی قدرت حل چالش را نداشت، حالا که میدان بازی را بی رقیب می‌دید، می‌خواست که ماهی همچنان در زندگیش شناور باشد و حواسش به همه چیز باشد. ثریا مجموعه ستاره‌های دوری در زندگیش شد که در شبهای تاریک، از نور و زیباییش بهره برد، بی آنکه تعهدی نسبت به او داشته باشد. به نظرم این انتخاب نام ثریا هم برای این کاراکتر، هوشمندانه بود.

در مورد شخصیت رضا، باید بگویم‌من اسم این بازیگر را مرد دوم گذاشتم :) تقریبا همان نقشی که در می‌خواهم زنده بمانم ایفا کرد، اینجا هم تکرار کرد. مردی که نمی‌خواهد قبول کند، انتخاب نشده است. مردی که فداکاری ویژگی بارز اوست تا جاییکه وقتی که از ماهی نا امید می‌شود، قدم پیش می‌گذارد تا بهنام را از شکایت منصرف کند‌.

شاید بشود بیشتر هم نوشت...

فیلم نوشت

🌗🌘🌑🌒🌓

نگاهی به فیلم بی همه چیز

این فیلم با اقتباس از نمایشنامه‌ی ملاقات با بانوی سالخورده ساخته شده.
مدتها بود این نمایشنامه ته کتابخونه خاک می خورد. بعد از دیدن فیلم اون رو هم خوندم. و اما فیلم:

نگاهی به عوامل اصلی فیلم انداختم.نویسنده، تهیه کننده و کارگردان همگی مرد هستند حال آنکه نفر اول فیلم که موضوع حول محور اتفاقی که برای او افتاده می‌چرخد، یک زن است. یک زن با بازی مقبول هدیه تهرانی

دیدن فیلم را تا سکانس پایانی توصیه می‌کنم اما دوست داشتم از آن فیلم‌ها بود که حق انتخاب می‌داد به بیننده تا پایان را خودش انتخاب کند.

🔴🔴🔴
خطر لو رفتن





من پایان فیلم را اصلا دوست نداشتم. مساله سلیقه‌ی فردی نیست مساله منطقی است که تا قبل از آن محکم بوده اما ناگهان پاره می‌شود....
در پایان فیلم از امیر یک قربانی ساخته شد. آن هم نه یک قربانی معمولی بلکه یک قربانی که قهرمان وار دیگر این جهان را جای خوبی برای ماندن نمی‌داند، و ترجیح می‌دهد از این دنیای دون که قدرش را نمی‌داند، به اختیار خودش رخت ببندد.
از طرفی لی‌لی علی‌رغم ستمی که به او شده، در لحظه‌ی آخر تصمیمش را عوض می‌کند. بدون اینکه کسی از او بخواهد، بدون اینکه امیر، از ته دل ابراز پشیمانی کرده باشد....

خب جای تعجب هم ندارد، ظاهرا این فیلمنامه هیچ مشاور خانمی ندارد، یا اگر هم دارد ضعیف عمل کرده.

در نمایشنامه‌ی اصلی البته که پایان بندی فرق دارد و منطق داستان را پیش می‌برد.

باز بینی یک فیلم برای اینکه بشوره ببره ...

مدتها بود فیلم گورکن بهم سقلمه می زد که ببینمش. بازی ویشکا آسایش رو دوست دارم و امیدوار بودم در کنار حسن معجونی ، اگر نه یک شاهکار، یک اثر قابل قبول * رو ببینم.

فیلم گورکن اما از همه نظر ضعیف بود. 

یک. بازیها بدون ایجاد هیچ احساسی در بیننده انجام شده بود. فیلمی که باید پر از کش و قوسهای عاطفی باشد، مثل یک خط صاف جلو می رفت. نمی دانم تا چه حد نظر من درست است اما باریگر به نظر من بدون پیش آمادگی دیالوگ را می گفت انگار چای و کیکش را که خورده، گفته حالا ببینم اینجا چی باید بگم. حتی در خواندن پیش نمایش هم آدمها بیشتر احساس به خرج می دهند.

در باب بی احساس بودن بازی بازیگرها، همین قدر بگویم که رابطه‌ی عاطفی ای که با گورکن در فیلم برقرار شد قوی تر از روابط عاطفی بین آدمها بود. 

دو. نقش اضافه آن هم برای گوهر خیر اندیش. با حذف ایشان فیلم هیچ صدمه ای نمی دید

سه. بی هدف بودن فیلم، که بیشترین لطمه را از همین بی هدفی می خورد. در آخر ما نفهمیدیم چرا آن رشته اتفاقات افتاد. البته اگر فیلم را ببینید یک پاسخ شفاف داده که بیشتر از آنکه پاسخ باشد، مثل سیخ روی اعصاب بیننده می رود

 

القصه برای اینکه بشوره ببره، به بازبینی فیلم برف روی شیروانی داغ نشستم. نه اینکه ابن فیلم ضعف نداشته باشد، اما همین که شاعرانه بود، ما را بس.

 

* : در سیستم جدید آموزش ابتدایی، دیگر نمره نمی دهند و با چهار معیار خیلی خوب، خوب، قابل قبول و نیاز به تلاش، سطح یادگیری بچه ها سنجیده می شود. نیاز به تلاش همان مردودی سابق است.

نگاهی به فیلم شنای پروانه

ادامه نوشته