قمرتاج در آستانه ی سال جدید
عرض سلام و ارادت خدمت نسوان محترمه و مکرمه ی خانه باغ
آن قدر به دیدار ما در ییلاقات اولیا، قدم رنجه نفرمودید که به قرنطینه ی خانگی رفتیم و اوضاع چنان قمر در عقرب و طالع چنان نحس گردیده که هیچ رمل و اسطرلابی معلوم نمی کند که چه زمان می توانیم پا را از گلیم خانه فراتر نهاده، به سمت کوچه و یا زبانم لال قصبه ی اطراف میل نماییم.
القصه، از شکوه و شکایت که بگذریم باید برایتان مرقوم کنم، که اطلسیها و بنفشه ها و گلهای شمعدانی کما فی السابق باغچه را رونق داده اند و بوی یاس رازقی خانوم هایده که رایحه اش از گرامافون صادق خان عزیزمان، در عصرگاه، در ایوان می پیچد، ملال روزگار را کمتر می کند.
جانم برایتان بگوید که این روزهای آخر سال، که دستمان از خرید از دکان بزازی و حجره ی طلافروشی قازاریان کوتاه بود، درِ صندوقچه های بی بی جان را باز کردیم و مقدار مبسوطی پارچه های مخمل آب ندیده و اطلس از آب گذشته، سوغات سفر آقاجان به شرق را یافت کرده و با اندکی انداز و برانداز، پیراهنی دوختیم قواره ی تن.
اما من باب طلاجات صادق خان عزیرمان اصرار و ابرام خاصی داشت تا سرتاپای ما را طلا بگیرد به جهت دستخوش زحمات و جانفشانی های چندین و چند سال زندگی مشترک.
تا آنجا هم پیش رفت که پنهان از ما پوستین اعیانی را به تن کرده و پاشنه های گیوه های مَلکی را ورکشیده بود، به عزم بازار طلافروشان. لکن صبیّه ی کوچکتر متوجه شده بود و خبرمان کرد. به طرفة العینی دویدیم به بیرونی و چونان فرشته ای با بال چادر سفیدمان راه را بر ایشان سد کردیم، مبادا پا از خانه بیرون بگذارد. لبخندی ملیح به لب نشاندیم و صدایمان را چون قل قل چشمه لطیف کرده، فرمودیم:
تصدقت گردم، سلامتی شما قوّت قلب قمرتاج است و نفس حق شما، جانی دیگر در جان قمرتاج. چه حاجت به بذل مال در این عالم واگیر؟ باشد که زودتر این بلا بگردد و قضا رو به بهبودی رود.
و این شد که حالا نشسته ایم برای پای سفره ی هفت سین همان سرویس قدیمیمان را برق می اندازیم و در دل دعا دعا می کنیم که صادق خان سر قولش بماند و جانفشانیهای ما را از یاد نبرد و بعد از دوران واگیر، وفای به عهد نماید
انشالله🥰😍
دیدار موکول به ایام بعد از قرنطینه
قربانتان: قمرتاج زبان سوخته😂😅
اسفند ماه سنه ۱۳۴۸