شعری از مایاکوفسکی
ای آدمها
دردم میدهید
اما عزیزتان میدارم
نزدیکتان میدانم
آیا ندیدهاید
لیسهی سگ را
بر
دستِ سنگ انداز؟!
من
امروز
مسخره ی عالمم
مضحکهی خاص
به قصهای مانندم
ملالآور
بیمعنا
اما
من
میبینم
عبورِ آن کس را
که هیچکس نمیبیند
از کوهسارِ زمان
میبینم
فرودِ ۱۹۱۶ را
بر تاجِ خارِ انقلاب
بر پیشاپیشِ خیلِ گرسنگان
بر مسندی که نمیبیند
که ناتوان است از دیدنش
چشمِ کوتولهی مردم
زیرا
من
هر آنجایم که درد آنجاست
زیرا
من
بر هر دانهی اشک
مصلوب شدهام
من
گناهانم
یکسر
نابخشودنیست
زیرا
من
در جانِ خود
سوزاندهام
محبت نه،
کشتزارهای محبت را!
ولادیمیر مایاکوفسکی | ترجمهی مدیا کاشیگر
پ.ن. شعر را از کانال شاعران جهان کپی کرده ام.
+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۸ ساعت 22:49 توسط مهسا
|