پیش درآمدی بر نوروز
نمی توان از کنار سبزه ها که در ظرفهای سفالی با نماد خوک سبز شده اند به سادگی گذشت. سبز و خرم و یک دست، فر خورده اند و منتظرند تا سر سفره ی عزیزی جلوه گری کنند.
بساط شلوارفروشها و جوراب فروشها هم گرم است. دوره گردی با گاری بزرگی پر از ملون سعی می کند از پیاده رو عبور کند. خانمی از داخل ماشینی پارک شده می خواهد ملون ها را قیمت کند، به ناچار همه پشت گاری می ایستیم. یک نصف ملون را به خانوم می دهند تا بو کند. ظاهرا بویش مقبول می افتد که قیمت را می پرسد. کیلویی ده هزار تومن. خانم نمی خرد و گاری دوباره به راه می افتد. ما عابرین پیاده مثل ردیف مورچه ها در یک خط با سرعت حلزون، در اندک جای باقی مانده در پیاده رو ها دنبالش راه می رویم و چیزی که جالب است جملات دست فروش هاست:« به جان دخترم قسم فقط پنج هزار تومن کارت کشیدم برات» یا« بیخود نیست وضع مملکت اینه، بجای شمع، پولشون رو میدن به پفک»
جمله ی اول را ساق شلوار فروشی می گوید که ساقهایی دارد که گمان نکنم دوماه دوام بیاورد و جمله ی دوم را هم دستفروش، شمع فروش.
خانمی نشسته و ازدیگی سمنو در ظرفهای کوچک شیشه ای می ریزد و رویشان را با نایلون می پوشاند. آن طرف تر مردی سنجد می فروشد. کیلویی ۷۰ هزار تومن. یک پیاله ی کوچک سنجد می خرم.
هوا به یمن باد و باران های اخیر عالی ست. از ضلع جنوبی صادقیه به ضلع شمالی می روم. جایی که میدان پایش را دراز کرده، یک وانتی ایستاده و با یک کپسول گاز و یک تاوه ی بزرگ بساط ساندویچی راه انداخته است. ساندویچ را می پیچد و بعد می دهد دست خودت تا مواد تزئینی را به دلخواه داخلش بگذاری. داخل میدان که اگر دیده باشید فضای سبز و نیمکت دارد، مردم خسته نشسته اند و گازهای گنده به ساندویچ هایشان می زنند.
بستنی خوش مرام بر خلاف انتظارم بسیار خلوت است. می روم داخل فروشگاه پوشاک غرب. یک شال می خواهم. یک سالی می شود که پوشش سر نخریده ام. شال نخی بسیار معمولی می آورد. بافت شال یکدست نیست و چندان مرغوب هم به نظر نمی رسد. می دهد هشتاد و دو هزار تومن....نمی خرم و بیرون می آیم.
در خیابان جای راه رفتن نیست. تا سه ردیف کنار هم پارک کرده اند، یعنی سوبله. دعا می کنم همه شان بتوانند خریدی را که دوست دارند بکنند تا لااقل معطلی شان جبران به خیر شود.