شب هشتم🌛

تف به تو روزگار که قسمت ما در عصر تسلا، شده است تیبا

در این تصادف فقط ۱۱ نفر کشته شده‌اند

فقط ۱۱ نفر.

و کشور ما بیشتر ۸۰ ملیون جمعیت دارد.

خبر تصادف زنجیره‌ای را نخوانده بودم، حتی به گوشم هم نخورده بود. در میان رفت و آمدهای روزانه‌ام و گرفتاری‌های خانه در نوسانم و عقابی را که صبح از آشیان بلند می‌کنم تا شب، گنجشک نحیفی می‌شود که بال بال می‌زند برای اینکه با غروب، بخوابد.

فقط چهار ماشین به هم خورده‌اند. تیبا و پراید و سمند بوده‌اند... فقط چهار ماشین

و اگر اشتباه نکنم میلیون‌ها ماشین در این کشور در رفت و آمدند.

ساعت هفت شب است و تازه برگشته‌ام خانه. عطر پیتزای خانگی همه جا را گرفته و من از اینکه خانه بدون من هم جریانش را حفظ کرده، خوشحالم. عطر پیتزا یعنی یکی هست که حواسش به خانه باشد

با قاچ بزرگ پیتزا نشستم جلو تلوزیون. نه اینکه بخواهم تلوزیون ببینم، چون مبل خانه، آنجاست.

ساعت هفت و یازده دقیقه بود... در یکی از گروه‌هایی که بواسطه‌ای عضوم و اعضا را دورادور می‌شناسم، خبر تلخی خواندم

جمعه ساعت حوالی هفت و سی بعد از ظهر در محور ساوه همدان تصادف زنجیره‌ای رخ داده. یازده نفر کشته شده‌اند و هفت نفر مجروح شده‌اند... و درست یکی از آن یازده نفر، یکی از بی‌شمار زنانی است که در این سرزمین که هر چیزی، حتی مادری کردن، به تار مویی بند است، مادر شده. مادری که با واسطه، می‌شناختمش.

یکی یکی داریم می‌رویم زیر چرخ تریلی. سرمان با قطار هم قطع بشود آخ نمی‌گوییم. یازده تا یازده تا کم می‌شویم و هفت تا هفت مجروح و ناقص العضو می‌شویم. در دسته‌های کوچک، تلفات بزرگ می‌دهیم. انگار کیکِ مرگ در میان ما به قطعه‌های کوچکتری تقسیم شده تا به تعداد بیشتری برسد...

پیتزا در بشقابم یخ کرده و عطر تمام خانه‌های بی‌مادر یکجا در سینه‌ و سرم، انباشته می‌شود.