شب سیزدهم با تاخیر زیاد🌛

وزنه‌ها در گذر زمان

درازکشیده‌ام و حرکت کرانچ را انجام می‌دهم. کف پاهایم روی زمین است و می‌کوشم دستها را از بالای سر، بدون بلند کردن کمر به بیرون از زانوها ببرم. کمر نباید بلند شود و فقط تا نیمه بالا می‌آیم.

تحقیقات جدید نشان داده است بالا آوردن کمر نه تنها لازم نیست که آسیب رسان هم هست و فقط کافیست گردن و شانه، بلند شوند. تحقیقات لعنتی در زمانی که ما باید شصت تا دراز نشست می‌رفتیم تا نمره‌ی ورزشمان‌ را بگیریم کجا بودند؟ در حالت دراز نشست قرار می‌گرفتیم و معلم ورزش بدون اینکه ذره‌ای زحمت تمرین دادن ما را کشیده باشد شروع می‌کرد به شمارش... با ده تا و بیست تا هم کارش راه نمی‌افتاد. مقصدش شصت بود یا چیزی همان حوالی. لا اقل چهل تا را باید می‌رفتیم. و ما چند ساله بودیم؟ هشت ، نه، ده
دستهای کوچکمان را پشت گرن می‌گذاشتیم و در حالی‌که یک نفر با تمام وزنش افتاده بود روی پنجه‌ی پایمان و دستهایش را دور زانویمان حلقه کرده بود، سعی می‌کردیم بدن تعلیم ندیده‌مان را بالا بیاوریم.

نه، قرار نیست این نوشته که از قضا شماره سیزده هم خورده، نقدی باشد بر نظام نادرست سیستم آموزشی ما.
برگردیم به همان کرانچ اصولی که فعلا هنوز گندش درنیامده که به کجاها آسیب می‌رساند.

چیزی که دیروز توجهم را جلب کرد، دیسک‌های سنگین وزنه برداری بود که روی هم مثل صفحات رنگین گرامافون چیده شده بودند. قرمز، سبز، نارنجی. به گمانم سازنده‌ی دیسک‌ها آدم خوش سلیقه‌ای آمد که کنار خشونتی که در برداشتنِ دیسک سی کیلویی هست، لطافت رنگ قرمز را نشانده و سعی کرده با رنگ، از خشونتش بکاهد.

به لبه‌های وزنه‌های قرمز نگاه می‌کنم ، وزنه‌های فوق سنگین نیستند و احتمالا در دسته‌ی وزنه‌های سنگین قرار می‌گیرند. دیسک‌ها، فلزی هستند و جان سخت، با این‌حال لبه‌هایشان فرسوده شده و لب‌پر شده‌اند. انگار بارها و بارها به دل زمین خورده‌اند و هر بار بخشی از فلز تنشان، ضربه را تحمل نکرده و از بدنه جدا شده.

به آرامی دست می‌کشم بر لبه‌های پریده شده. بر خلاف انتظارم نه تیز هستند و نه آزار دهنده. انگار به مرور کاملا سابیده شده‌اند. زمان خوب صیقلشان داده، فقط نتوانسته رد شکستگی‌های آنها را ترمیم کند.

طوری محو این روند صاف و صیقلی شدن، شده‌ام که سختی کرانچ را فراموش کردم و در کمال ناباوری بدون خسته شدن، یک ست کامل را تمام کردم. دیسک‌های رنگ و وارنگ بیشتر از آنچه فکرش را بکنم به روح زخم خورده و صیقل خورده‌ی من نزدیک بودند. شبیه دیسک قرمز رنگی شده بودم که اگرچه سخت بوده، ولی شکسته و اگرچه شکسته، همچنان ادامه می‌دهد.