💓💓💓
 

نشسته ام در اتاق، زیر پنجره 

صدای موسیقی ضعیفی توجهم را جلب می‌کند. موسیقی سنتی سنگینی است که زندگی‌های امروزی کمتر تحمل وزنش را دارد. گوشم را که سمتش می برم چهره‌اش از تاریکی بیرون می‌آید و بعد از ظهر آفتابی‌ام را روشن‌تر می‌کند.
پیش درآمد یک آهنگ سنتی قدیمی است با اجرای مرضیه.
در خانه‌ی ما همسایه‌ها آنقدر مبادی آداب هستند که هیچ‌وقت هیچ صدایی از خانه‌شان بیرون نمی‌آید. گوش تیز می‌کنم ببینم کدام همسایه‌ی با ذوقی نهار پنج شنبه‌اش را با مرضیه سِرو می‌کند. خنده‌ای گوشه‌ی لبانم می‌نشیند وقتی معما را حل می‌کنم.
طبقه‌ی بالا در حال بازسازی است و در حال حاضر گروهی تعمیرکار و بنا و نصاب در آن مشغول کار هستند. همان‌ها هستند که میز نهارخوری ندارند و فارق از تمام معادلات جنگ و صلح و بیماری که سایه انداخته روی زندگی ما، نهارشان را آورده‌اند در گوشه‌ی دنج اتاق خواب، پنجره‌ها را رو به حرارت تابستان باز کرده‌اند و آواز سنتی مرضیه را مثل افسون عطر عود در فضای مدرن ساختمان ما، پراکنده‌اند.


دستشان درد نکند. خستگی از جانشان دور باد.